حج

مشخصات كتاب

سرشناسه : رضائي، يوسف

عنوان و نام پديدآور : حج/ نوشته يوسف رضائي؛ با مقدمه غلامرضا سعيدي

مشخصات نشر : تهران : مشعر، 1385.

مشخصات ظاهري : ص 193

شابك : 964-540-008-29000 ريال :

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : فهرست نويسي براساس اطلاعات فيپا

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

موضوع : عربستان سعودي -- سير و سياحت -- قرن 20

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : رضايي، يوسف -- سفرها -- عربستان سعودي -- خاطرات

موضوع : سفرنامه ها

شناسه افزوده : سعيدي، غلامرضا، 1367 - 1274

رده بندي كنگره : DS208/ر53ح 3

رده بندي ديويي : 915/380453

شماره كتابشناسي ملي : م 85-15378

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص: 9

مطلع

قرآن كريم از مردى به نام ابراهيم نام مى برد كه به حق قهرمان توحيد و سرفصل تاريخ و ايمان شمرده مى شود زيرا در پرتو ايمان قوى با عزمى راسخ از برابر قدرت مهيب طاغوتى به نام نمرود و در مقابل نيروى عقيدتى جامعه اى گمراه و بت پرست، در روز معينى كه مردم، شهر را خلوت نموده و در خارج سرگرم تفريح بودند، او تبرى برداشته با كمال جسارت وارد بتكده شد و بتها را در هم شكست و سپس آن را بر گردن بت بزرگ آويخت و از بتخانه خارج شد و با اين عمل شجاعانه، تاريخ را صورتى ديگر داد و اعلام كرد كه عقل و منطق و شعور و فهم و فكر جانشين خرافه و سخافه و جهل و بت پرستى و شخص پرستى گرديد و از اين پس مردم جهان در پناه يگانه پرستى از زير بار سنگين بت پرستى و شخص پرستى آزاد خواهند زيست و از نعمت حيات بهره مند خواهند شد.

مجازاتى كه قدرت حكومت نمرودى براى چنين عمل

ص: 10

جسورانه اى تعيين كرد آن بود كه ابراهيم بت شكن بايد در آتش انداخته شود. به اين عمل اقدام كردند و به تصريح قرآن، ابراهيم از آتش نجات يافت.

قهرمان توحيد به اين عمل اكتفا نكرد و به حكم اصل خلل ناپذير «لا» در برابر «الّا»، همين كه آن عمل سلبى را مردانه انجام داد، مأموريت يافت تا به عمل مثبت «الّا» اقدام كند و از اين راه رسالت جاويدش را پايه گذارى نمايد و مشعل يگانه پرستى را برافروزد.

قهرمان بزرگ توحيد از اين پس مركز تمدن و فرهنگ آن روز جهان، يعنى كشور كلده را ترك كرد و راهى عربستان شد، آنگاه در محل فعلى مكه معظمه فرود آمد و همراه پسرش اسماعيل بناى مقدس كعبه را بنيان نهاد و در پايان امر به خدا عرض كرد:

«خدايا دل هاى عده اى از مردم را عاشق آنها (ذريه من كه آنها را در مكه سكونت داده ام) قرار بده و از همه ميوه ها برخوردارشان ساز.»(1) توجه فرمائيد كه در اين آيه چه معجزاتى نهفته است:

1- دعاى ابراهيم از آن روز تا امروز مستجاب شده و هر سال در موسم معين، دل ها متحول مى شود و عشق زيارت مكه آنها را به راه مى اندازد.


1- ابراهيم: 37

ص: 11

2- ميوه هاى تازه در آن دره خشك از سراسر جهان ديده مى شود.

3- اجابت اين دعا مقام و شخصيت روحانى ابراهيم را ثابت مى نمايد.

4- درخواست ابراهيم و اجابت اين درخواست با توجه به اين كه هر سال بر تعداد زوار مكه افزوده مى شود، براى هيچ منكر، شكى باقى نمى گذارد كه در اين جهان خدايى با همان اوصافى كه قرآن كريم تصريح نموده وجود دارد، وگرنه اين كاروان ها را چه عاملى تجهيز مى كند؟

بارى، صرف نظر از اين معناى مهمى كه به زبان قلم آمد، چون براى نگاشتن مقدمه اى بر اين رساله كه مرد روشندل و روشنفكرى با شايستگى تمام مرقوم داشته، امر فرموده اند كه خاطراتى بر آن اضافه نمايم، به همين اشاره اكتفا كرده و به اجمال با رعايت اختصار نكاتى راجع به سفر مبارك حج به عرض خوانندگان مى رسانم.

فريضه حج از جمله فرائضى است كه منافع و مصالح دنيوى و معنوى آن محسوس است و به مناسبت اين كه حضرت امام صادق عليه السلام مصالح اقتصادى و فرهنگى آن را براى سائلى توضيح فرموده اند، به عنوان تبرك و تيمن آن حديث را يادآور مى شوم و سپس به بيان خاطرات و نكات ديگرى مى پردازم.

بيان مبارك آن حضرت چنين است:

خداوند به مردم دستور داده است كه از شرق و غرب در مكه

ص: 12

گرد آيند تا با يكديگر آشنا شوند (ملاحظه فرمائيد آشنا شدن چه مصالحى را در بر دارد) و هر ملتى كالاهاى بازرگانى را از نقطه اى به نقطه ديگر منتقل كنند. خدا دستور حج داده است تا مردم با آثار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و احاديث او آشنا گردند و دستورها و سنت هاى او فراموش نشود. هرگاه قوم و ملتى تنها در زادگاه خود بمانند و تجارت آنان تنها بر محور كالاهاى محل خود دور بزند (و تنها به خودشان بينديشند) تباه و نابود مى شوند، شهرها ويران مى گردند، وضع تجارت و جلب منافع مختل مى گردد و اخبار پيامبر صلى الله عليه و آله به دست فراموشى سپرده مى شود، اين است گوشه اى از اسرار حج.(1) براى اين كه خوانندگان به نكات و خاطرات ديگرى توجه فرمايند، بايد گفت از نظر عبادت و بهره مندى از اجراى اين وظيفه مقدس، همان گونه كه در اوقات پنجگانه به خداى متعال تقرب مى جوييم و در روز جمعه اختصاصاً از اقامه نماز جمعه لذت و بهره مى بريم، در سراسر دوران زندگى ضمن سفر حج و انجام دستورهاى جزئى، به نحو خاصى تطهير مى شويم و فرصتى به ما داده مى شود تا از نو با خداى متعال عهد و پيمان ببنديم، در اجراى وظائف انسانى بكوشيم و از انحرافات گذشته پشيمان شويم و چنان كه امام عليه السلام فرمود، با مسلمانان شرق و غرب آشنا شويم و در محيطى كه جنگ نژادى يا نزاع طبقاتى يا رقابت هاى اقتصادى يا


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 9

ص: 13

كشمكش هاى سياسى وجود ندارد، عالى ترين درس مكتب تربيتى را فراگيريم و در مراجعت، ديگران را نيز آگاه سازيم، و همين كه به دردهاى عملى مسلمانان آگاه شديم، در صدد چاره و علاج برآييم و به طور خلاصه آئين برادرى جهانى اسلام را از سرگيريم و قيامت صغرائى را كه با چشم ديده ايم درس عبرت قرار دهيم و چون همه امتيازات مجعول بشرى را در اجتماع مكه مسخره انگاشته ايم، براى باقيمانده عمر بكوشيم تا هميشه خود را در محيط مقدس مكه ببينيم و وظائف انسانى را با سهولت انجام دهيم و همچنان كه در آن محيط روحانى از صفا و وفا و مهر و محبت برخورداريم، در محيط اجتماعى معمولى نيز آن گونه باشيم ... و باز وقتى كه با نظر ديگرى به موضوع حج بنگريم خواهيم ديد كه اين مسأله مهمترين عبادت خداى متعال است و شأن عظيمى دارد به دليل اين كه، اگر قلب انسان جايگاه محبت خداى متعال نباشد، چه دليل دارد كه شخصى كسب و كار و تجارت و خانواده و دوستانش را ترك كند و رنج و مشقت سفر طولانى را به جان بخرد؟

پس سفر حج نشانه اخلاص شخص است و هر چه به مكه نزديك تر مى شود، بر اخلاصش مى افزايد و عاطفه عشق و صفايش بيشتر مى شود و با فزونى گرفتن جاذبه شوق، دلش از معصيت و گناه بيزار مى شود و از گناهان گذشته پشيمان مى گردد و احساس مى كند كه جز اشك ندامت چيزى او را شست وشو نمى دهد، پس براى

ص: 14

تطهير خويش به اشك چشم و استغفار متوسل مى گردد. در چنين حالى شخصيت واقعى خود را حس مى كند و به خوبى تشخيص مى دهد كه او فراتر از مشتى گوشت و پوست و استخوان و رگ و پى و امثال اينهاست، چنان كه نويسنده گرانمايه اين سفرنامه در مواقف گوناگون عرفات و مشعر و ميقات و منى، چنان حالاتى را درك فرموده و معراجى را كه داشته بر روى كاغذ مصور نموده است.(1) از اينها گذشته در سفر حج، اتحاد و محبت و همكارى همگانى- براى تربيت اخوت جهانى- بزرگ ترين وسيله و مؤثرترين طريق است و خلاصه كلام، انسان در اين مقام مقدس خود را آن گونه كه خلق شده مى بيند و مى شناسد.

اين روزها كه مشغول جمع آورى خاطرات سفر حج بودم مجله جهان اسلام (كراچى) به دستم رسيد و خاطرات يك بانوى انگليسى در زمينه حج توجهم را جلب نمود. چه بهتر كه خلاصه آن را بر نكات مذكور بيفزايم.

بانو دكتر چارلس وادى، وابسته به دانشگاه اكسفورد- مؤلف كتاب فكر مسلمان- در مجله تايمز چنين نوشته است:

«من از سرزمين دور با گناهان زياد مى آيم، هر كسى كه در هر گوشه اى از جهان اسلام زندگى كند، از مغناطيس (جاذبه) مكه


1- سزاوار است آن قسمت را با دقت و توجه بيشترى مطالعه فرماييد

ص: 15

آگاهى دارد. از ساحل نيل و نواحى نيجريه گرفته تا سرانديب، مردم از دوستان و نزديكان وداع نموده و به مكه مى روند. در حال حاضر بيشتر مردم به وسيله هواپيما به مكه مى روند و روزى ده ها هواپيما در فرودگاه جده بر زمين مى نشيند، در روزگارى كه اسلام مانند ساير اديان مورد حمله لامذهبى قرار مى گيرد، عده زوار كه فزونى مى گيرد، پوشيدن دو جامه پنبه اى ساده به اين معنى است كه پوشنده جامه، همه گونه امتيازات نژادى و خصوصيات طبقاتى را به دور افكنده است و نيز در بر كردن اين دو پارچه در حكم آماده شدن براى روز تجديد عهد است.

يك بانوى مصرى كه از مكه بر مى گشت گفت: ما همه با هم در حكم يك ملت و در برابر خدا، همه با يكديگر برابريم.

جلوه هاى بيرونى حج را همه مى بينند كه كعبه با لباس سياه در تلويزيون ديده مى شود و هزاران فرد مؤمن كه جامه سفيد در بر كرده اند و دور كعبه مى چرخند (طواف مى كنند) نيز ديده مى شوند.

بايد پرسيد چه عاملى اين جمعيت طواف كننده را از نژادهاى گوناگون و ريشه هاى متنوع به اين كار وادار مى كند؟

نقطه اوج شعائر حج روز عيد قربان است كه هر مسلمانى آن روز را جشن مى گيرد.

اين جشن به ياد ابراهيم بر پا داشته مى شود كه مى خواست پسرش را در راه خدا قربانى كند. اين روز براى مسلمان چه در مكه باشد و چه در غير مكّه عيد است. قربانى ابراهيم در راه خدا به اين

ص: 16

معنى است كه انسان عزيزترين دارايى خود يعنى زندگى اش را بايد در راه خدا تقديم نمايد، به گونه اى كه خدا آن را قبول كند.

بنابراين دعوت اصلى حج به طور كلى عبارت است از اطاعت مطلق بنده در برابر فرمان خدا، دو جنبه ديگر آن نيز بايد يادآورى شود و آن عبارت است از استمرار اين عبادت و تعميم آن، يعنى هميشه و همه افراد امت اسلام اين معنى را بايد رعايت كنند.

شعائر مكه همان است كه از دوران پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله تا كنون معمول بوده است.

استمرار عمل حج در سراسر سال هاى بعد از رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله نتايجى داشته است كه شبكه ارتباطات ميان همه قسمت هاى جهان اسلام را با گسترشى كه داشته، تا امروز حفظ كرده است (توجه فرمائيد) همواره نوعى رابطه حياتى ميان بيت المقدس و مكه و مدينه به عنوان سه مركز مقدس اسلام، برقرار بوده است.

اين كه همه مسلمانان با يكديگر برابرند، در اجتماع زائرين مكه به خوبى مشاهده مى شود. در روزهاى بعد از انجام شعائر حج سياستمداران و محققان، براى تبادل نظر با يكديگر فرصت و محيط مساعدى دارند، براى هر زائرى به تنهايى تحصيل اين امتياز به سهولت ميسر نيست زيرا حج آزمايش سختى است، زائر بايد احتياجات خانواده را در نظر بگيرد و مقصودش آن باشد كه قلبش را پاك كند و هر نوع خصومت يا رنجش ديگران را فراموش كند.

يكى از استادان دانشگاه در اين باره چنين مى گويد:

ص: 17

كوه هاى مكه به شدت مرا تحت تأثير قرار داد و ترجيح مى دهم دوباره موقعى به مكه بروم كه خلوت باشد، با خارج شدن از شهر و رانندگى در هواى خنك شب و خط سير پيغمبر صلى الله عليه و آله را گرفتن و رفتن به آن نقطه اى از كوه كه پيغمبر صلى الله عليه و آله در آنجا عزلت داشته و براى پذيرش وحى آماده مى شده، حالت احترام و تكريمى به انسان دست مى دهد كه شهرنشينان امروز از درك آن لذت محرومند، خداى متعال زير تابش ستارگان در سرزمين پر از سنگلاخ بر ابراهيم و پيغمبران ديگر وحى نازل فرمود، مسيحيان بايد از دعوت پدر پيغمبران توحيد سپاسگزار باشند و قلباً همسايگان مسلمان خود را تبريك دهند و بگويند: عيد مبارك، اين عيد بركتى است از طرف خدا.»

خلاصه گفتار بانوى انگليسى اينجا به پايان مى رسد، براى اين كه خوانندگان خسته نشوند و از مطالعه سفرنامه مرد بزرگوار و با اخلاصى كه از هر جهت شايستگى اين سفر مبارك را داشته (و به همان سابقه دچار عارضه شديد گرديده و با دلى شكسته بيشتر و بهتر به خدا تقرب جسته) بهره مند شوند، به همين جا ختم مى كنم، و مجدداً يادآور مى شوم، به مضامين حيات بخش و دلپذيرى كه با لطف و زيبايى خاصى در مواقف عرفات و مشعر و منا داشته توجه بيشترى نموده و بهتر استفاده نمايند.

تهران محرم الحرام 1398 قمرى

سيد غلامرضا سعيدى

ص: 18

ص: 19

مقدمه

مراسم حج با همه سادگى، مظهرى است از زندگى انسان يكتاپرست و تلاش او براى رسيدن به معبود، و رهايى از چنگال خدايان ساختگى.

انجام چنين مراسمى بدون شناخت فلسفه تربيتى آن براى مردم ناآگاه و بدون اطلاع از جهان بينى توحيدى، مراسمى بى معنى و نامفهوم به نظر مى رسد. انسان ناآگاه حتى اگر خود حج رود به جاى آن كه به صورت انسانى جديد به ديار خود باز گردد، اين سفر را وسيله اى مى سازد براى فخرفروشى و يا خريدهاى غير ضرورى و آوردن سوغات و يا ذكر خاطرات و وقايع تكرارى.

اين سفر آنچنان كه انديشمند بزرگ فرمود:

«عظيم ترين سفر روحانى و بلندترين معراج انسانى است و راهى است به سوى كمال و تعالى انسان»؛ و من كوشش كرده ام در حد بضاعت علمى بخشى از فلسفه حج را در اين كتاب بيان كنم.

در سال 1395 قمرى كه من در سفر حج بودم، حادثه اى برايم

ص: 20

اتفاق افتاد و مرا تا آستانه مرگ برد و نجاتم از آن مهلكه چنان معجزه آسا بود كه موجب شگفتى همه كسانى شد كه از نزديك شاهد آن حادثه بودند. به علاوه در آن سال شاهد آتش سوزى هولناكى بودم كه آن نيز در حد خود شگفت بود.

در بازگشت از سفر مكه مجبور شدم چند ماهى در خانه بمانم تا شكستگى پايم التيام پذيرد و در اين مدت به جمع آورى و تنظيم يادداشت ها پرداختم و تلاش فراوان كردم كه اين مجموعه از فضل فروشى هاى رايج بركنار باشد و نمى دانم تا چه اندازه در بيان و شرح و فلسفه حج و احساسات خود موفق بوده ام.

به هر حال از فضلا و دانشمندان راستين انتظار دارم كه خطاهايم را به ديده اغماض ننگرند، بلكه با تذكرات، توصيه ها و انتقادات مرا مرهون محبت هاى خود سازند.

يوسف رضائى

ص: 21

هدف ها

اتحاد و يگانگى

ترديدى نيست كه يك گروه انسانى كه براى رسيدن به هدفى تلاش مى كند، بايد افراد آن از تفرقه و جدايى و عدم هم آهنگى بپرهيزند و با شناختى صحيح و آگاهى عميق به سوى هدف پيش روند.

مسلمانان با مسؤوليت مشتركى كه در راه نجات انسان ها و سوق دادن آنان در مسير الهى دارند بايد از جدايى بپرهيزند، از اين رو اسلام با آموزه هاى خويش جوامع اسلامى را پيوسته به اتحاد و يگانگى دعوت مى كند. چنگ زدن به ريسمان الهى و خوددارى از تفرقه اولين وظيفه هر مسلمان راستين است:

وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا.(1)

عبادات اسلام گذشته از آن كه هر كدام هدف ويژه اى دارند،


1- آل عمران: 98

ص: 22

در مجموع در مسير اتحاد مسلمانان است مثلًا تأكيد فراوان اسلام براى شركت در نماز جماعت، نماز جمعه موجب مى گردد كه مسلمانان از حال هم باخبر شده و در رفع مشكلات يكديگر بكوشند.

اسلام تنها به اتحاد و يگانگى و حل مشكلات واحدهاى كوچك انسانى (مانند شهر و روستا) نمى انديشد، بلكه اتحاد مسلمانان در سطح جهانى مورد نظر اوست و برنامه حج، موجب اتحاد و يگانگى مسلمانان مى گردد و از اين رو نياز به يك زبان واحد الزامى است.

سفر حج موجب مى گردد كه علماى راستين ملت هاى اسلامى جامعه شناسان، پزشكان، معلمان، متخصصين امور تعليم و تربيت و خلاصه همه آنهايى كه مى توانند در تعالى جوامع اسلامى به سوى پيشرفت، نقش مؤثر داشته باشند، در كنار هم گرد آيند.

معلمان مى توانند مسائل تربيتى را در همه كشورهاى جهان اسلام تجزيه و تحليل كنند. از روش هاى تربيتى اسلامى در كشورهاى ديگر آگاه شوند و در نتيجه روشى را كه به نتايجى قاطع تر منجر مى شود، انتخاب كنند.

مسلمانان مى توانند با حضور در كنگره اسلامى حج به حل بسيارى از مشكلات خود نائل آيند، نيازهاى خود را در سطح جهانى درك كنند و سرانجام به يك رويكرد قاطع و هم آهنگ دست يابند.

ص: 23

اما متأسفانه به علت آشنا نبودن حجاج به يك زبان واحد، چنين نتايجى از سفر حج گرفته نمى شود.

مسلمانانى كه به حج رفته اند مى دانندكه چگونه حاجيانى كه زبان يكديگر را نمى فهمند، نسبت به هم احساس غريبى و بيگانگى دارند.

من هميشه از ديدن آن همه انسان كه بدون توجه به هدف انسانى آن اجتماع بزرگ در خيابان هاى مكه و مدينه از اين سو به آن سو مى رفتند رنج مى بردم! زيرا همه حجاج با آنكه سعى داشتند با ديدن هم كيشان خود از سرزمين هاى ديگر لبخند بزنند و اظهار محبت كنند اما از آنجا كه كمتر كسى زبان عربى و يا يك زبان بين المللى ديگر مى دانست، نمى توانستند با هم سخن گويند و اين خود دردى است بزرگ كه هيچ كس در انديشه آن نيست.

اين مسأله نبودن يك زبان مشترك مسأله اى است بزرگ كه بايد آن را جدى گرفت و به درمان آن پرداخت.

در نتيجه ندانستن يك زبان مشترك، حجاج نمى توانند با برادران مسلمان خود تماس بگيرند، با آنان راجع به مسائل و مشكلاتشان سخن گويند. مثلًا حاجى ايرانى نمى تواند با برادر مسلمان نيجريه اى خود سخن گويد و نمى تواند با برادر خود از فلسطين و اريتره حرف بزند.

آيا اگر حاجى ايرانى از رنج ممتد برادران فلسطينى و اريتره اى خود كه سال هاست در زير چكمه هاى سربازان اسرائيلى و اتيوپى خرد مى شوند و مقاومت مى كنند و مى جنگند، آگاه باشد مى تواند

ص: 24

اين چنين بى تعهّد بماند؟

اگر مسلمان ايرانى از مرارت هاى مسلمانان فيليپين و مشقت هاى مسلمانان افريقاى جنوبى مطّلع باشد، بدون ترديد به چاره انديشى مى پردازد.

اگر همه حاجيان در مكه بتوانند با هم سخن بگويند، اين چنين غريبانه با هم رفتار نمى كنند و بسيارى از سوء تفاهم هاى موجود برداشته مى شود.

مسلمانان مى توانند با تبادل افكار راه هاى بهترى براى تبليغ انديشه قرآنى در جهان بيابند و در برابر دشمنان خويش كه در رأس آنها صهيونيسم قرار دارد موضع بهترى بگيرند و حتى اين تبادل نظر را با مبادله كارت، آدرس ها و مكاتبه بعدى ادامه دهند.

مسلمانان در سطح وسيع (نه فقط محدوده كنفرانس سران) مى توانند مسائلى چون ايجاد بازار مشترك اسلامى براى تقويت بنيه اقتصادى مسلمانان جهان، و طرح يك خبرگزارى اسلامى براى نجات از شبكه خبرگزارى هاى صهيونيستى را براى خود مطرح سازند و به بحث و تبادل نظر بپردازند.

مسلمانان در صورتى كه بتوانند با هم سخن بگويند قادر خواهند بود تا درباره يكنواخت كردن و هماهنگ ساختن تبليغات دينى و نحوه گسترش آن در سطح جهانى به پيروزى هايى نايل آيند. به تصور آريد اگريك مجمع كوچك پنج نفرى از حجاج آمريكايى، استراليايى، هنگ كنگى، ايتاليايى و سودانى در كنار

ص: 25

هم بنشينند، مشكلات زيادى را حل نخواهند كرد.

آيا اين موضوع را كوچك مى شماريد؟

پس از خود مى پرسيم، چه بايد كرد؟

ما عادت داريم كه مشكلات كوچك را بزرگتر از آنچه هست جلوه دهيم. در حالى كه دشمنان ما چنين نيستند مى بينيم كه يهوديان پنج قاره جهان كه در اسرائيل جمع شده اند داراى زبان واحدى نيستند ولى مجبورند براى تفاهم، زبان عبرى جديد را كه احتمالًا سخت تر از زبان مادريشان است بياموزند. بر مسلمانان است كه براى رسيدن به اهداف عاليه زبان مشتركى داشته باشند و چه بهتر كه زبان قرآن را برگزينند، زيرا در مقايسه با ساير زبان ها بخصوص اسپرانتو(1) از گرايش هاى فرهنگى خاص مصون است. اكنون بر كليه حجاج فرض است كه قبل از رفتن به سفر حج يك دوره كوتاه مدت محاوره زبان عربى را بياموزند.

سازمان حج مى تواند از چند ماه قبل از حركت در همه شهرستان ها به تأسيس چنين كلاس هايى مبادرت ورزد. بايد پذيرفت كه تأسيس چنين كلاس هايى بودجه هنگفت نمى خواهد و به علاوه اين كار موجب گسترش فرهنگ عمومى و اجبار مردم به آموزش و تحصيل خواهد شد.


1- «اسپرانتو» زبان بين المللى است كه در سال 1887 دكتر زامينوف آن را اختراع كرد

ص: 26

تعالى روحى و معنوى

زندگى ماشينى امروز انسان را از خداوند، جهان هستى و حتى از خود بيگانه كرده است. اين خود بيگانگى كه سرانجام منجر به از خدابيگانگى گشته، در طول تاريخ موجب دردها، رنج ها و مرارت هاى بشرى گرديده است. انسان از خدابيگانه خويش را در عرصه گيتى يكه تاز ميدان مى بيند و به هر جنايت و پليدى دست مى زند.

حج در واقع سير عبوديت است كه بنده از موطن خود تا قرب خدا مى پيمايد و به قول استاد: «حج در يك نگرش كلى، سير وجودى انسان است به سوى خدا» و «همه چيز با كندن تو از خودت، از زندگى ات و از همه علاقه هايت آغاز مى شود.»

هنگامى كه سرگذشت ابراهيم را از آغاز امر و آوردن اسماعيل و هاجر، به سرزمين مكه و جرياناتى كه در اين بين واقع مى شود تا دستور قربانى كردن اسماعيل و ساختن خانه كعبه به دقت مطالعه كنيم، مى بينيم اين داستان شامل يك دوره كامل از سير عبوديت و بندگى است كه بنده از موطن خود تا قرب خدا مى پيمايد، با پشت سر انداختن زخارف دنيا و لذات و آرزوهاى مادى و جاه و مال و زن و فرزند و خلاصى از وسوسه هاى شيطان، از مقامات دانيه خود را به مقامات عاليه مى رساند.

ص: 27

اين وقايع متفرقه دست به دست هم داده و يك داستان جالب تاريخى را تشكيل مى دهد كه نمونه كامل يك سير عبودى بنده به سوى خداست، و مشتمل بر دقايق آداب سير و طلب، و حضور و رسم محبت و دلباختگى، و اخلاص است. به طورى كه هر قدر در آن دقيق تر شويم حقايق تازه اى بر ما ظاهر و آشكار مى گردد.

اين نكته را بايد در اينجا متذكر شويم كه خداوند متعال به ابراهيم خليل دستور مى دهد كه عمل حج را براى مردم تشريع كند، چنانكه فرموده:

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ.(1)

اگرچه اعمالى را كه ابراهيم تشريع كرد با جميع خصوصيات در دست نيست، ولى اين قدر معلوم است كه موضوع حج اجمالًا يك شعار دينى براى اعراب جاهليت قبل از اسلام بوده، سپس پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله مبعوث گرديد و اعمال حج اسلامى را واجب فرمود، و البته آن با اعمال حجى كه ابراهيم تشريع كرده بود تفاوتى نداشت، فقط از جهاتى كامل تر از آن بود چنانكه آيات زير به اين مطلب گواهى مى دهد:

قُلْ إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِلَّةَ


1- حج: 37

ص: 28

إِبْراهِيمَ حَنِيفاً.(1)

«بگو بى گمان پروردگار من به راه راست هدايتم كرده و به دينى پايدار و پاك كه آيين ابراهيم است راهنماييم فرموده است.»

شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى.(2)

«براى شما از دين همان را مقرر فرموده كه نوح را به آن سفارش كرد و اين همان است كه به تو وحى كرديم و چيزى است كه ابراهيم و موسى و عيسى را به آن سفارش نموديم.»

به هر حال اگر در مناسك حج كه پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله تشريع كرد دقت كنيم، خواهيم ديد اين مناسك كه مشتمل بر احرام، وقوف به عرفات، مبيت در مشعر، قربانى، رمى جمرات، سعى بين صفا و مروه، طواف و نماز در مقام ابراهيم است، همان قضايا و خاطرات و مواقف او را مجسم مى سازد و راستى چه حالات عجيبى است كه يك جذبه مخصوص الهى، انسان را به سوى آن مى كشاند و ذلت بندگى بنده را كه در طول تاريخ بر دوش انسان ناآگاه استوار بوده خلع، حريّت و واقعيت بندگى خداى خانه را به وى عطا مى فرمايد.


1- انعام: 161
2- شورى: 13

ص: 29

در واقع عبادات شرعى صورتى از مواقف مردان كامل چون انبياى خداست و نقوشى است كه ورود و خروج آنها را در سير به سوى مقام قرب حق مجسم مى سازد.

خداوند مى فرمايد:

لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ(1).

و اين يك اصل اساسى است و در اخبارى كه اسرار و رموز عبادات در آن توضيح داده شده شواهد زيادى دال بر اين مطلب ديده مى شود كه با دقت و بررسى مى توان بر آنها دست يافت.(2)

تجديد ساختار

آگاهى به فلسفه حج و تحقيق در مراسم پرشكوه آن كه سمبل هايى هستند از تلاش پراضطراب انسان در اين جهان خاكى، موجب مى شود كه فرد مسلمان وظيفه خويش را در اين جهان دريابد و از سرگشتگى و ترديد و دودلى رهايى يابد.

مراسم حج، به حاجى آگاه مى فهماند كه در بازگشت، از اين زندگى حيوانى كه شيفتگى به جمع آورى مال و ثروت است، دست بردارد و به دنبال تجديد ساختار در حيات معنوى و يارى همه


1- در وجود افعال رسول خدا سرمشق خوبى براى شماست
2- تفسير الميزان، ج 2، ص 122

ص: 30

مسلمانان باشد.

علامه اقبال در اشعار خود درباره مراسم باشكوه حج به اين مهم توجه خاص داشته، و بقاى كعبه را لازمه حيات اسلام و مسلمانان مى داند.

در عظمت و ارزش حج همين بس كه خواب راحت از چشم سياستمداران دنيا ربوده، چندان كه خود را در اصلاح عالم (به قول خودشان) عاجز دانتسه اند، به گونه اى كه گلادستون رئيس الوزراى مرموز و زيرك انگلستان در مجلس عوام آن كشور صريحاً اعلام مى دارد: «مادامى كه نام محمّد در مأذنه ها به عظمت ياد مى شود، و قرآن مورد علاقه، و تلاوت آن جزء برنامه زندگى مسلمانان است و حج خانه كعبه انجام مى شود، نصرانيت در خطر عظيم است، و ما سياستمداران جهان از اصلاح عالم عاجزيم(1)

پس اگر به اصلاح(2) عالم علاقه منديد، نام محمّد را از مأذنه ها برداريد و قرآن را از دست مسلمانان بگيريد، و كعبه را ويران كنيد تا دنيا اصلاح شود.

آرى، سياستمداران استعمارگر اصلاح دنيا را به استعمار مسلمانان مى دانند، گرچه تا حد زيادى موفق شدند بعضى از كشورهاى اسلامى را به حال مستعمره نگاه دارند اما ترديدى نيست


1- گفتار ما، شماره يك، كنگره عظيم اسلامى، ص 193، پاورقى 2
2- اصلاح از نظر گلادستون ها و ديد سياستمداران خارجى كه فقط دنيا را با چشم و ديد ضعيف استعمارى خود مى بينند

ص: 31

كه اگر حكومت هاى اسلامى از قوانين اسلامى به درستى پيروى مى نمودند و در ايام حج، هر سال با اعلام عمومى، توده مسلمانان دنيا را آگاه كرده و هر كشور با شكوه وجلال تمام قافله اى عظيم به خانه خدا روانه مى نمودند، همواره بر عزت و آگاهى و شرف مسلمانان افزوده مى گشت.

از ياد نبريم كلام امير مؤمنان على عليه السلام را كه مى فرمايد:

حج تقويت دين است.(1) همچنين خطبه پرشور و مهيج فاطمه زهرا عليها السلام كه مى فرمايد:

ايمان را براى شما باعث تطهير و پاكيزگى از شرك و كفر و پليدى قرار داد، و نماز را براى تنزيه دل ها از كبر و نخوت و زكات را براى تزكيه نفس و مال و جان و افزونى روزى مقرر فرمود، حج را براى تشييد و تحكيم مبانى دين و تعظيم كلمه توحيد، و عدل را براى ارتباط و تأليف قُلوب، و اطاعت ما خاندان را براى حسن انتظام امور اجتماعى ملت ها و امامت ما اهل بيت را براى ايمنى از اختلافات و تفرقه و لغزش ها، و جهاد را براى عزت و سربلندى ملت اسلام، و صبر را براى استحقاق اجر، و امر به معروف را براى مصالح عامه مردم.(2)


1- نهج البلاغه، «الحج تقوية للدين»
2- احتجاج طبرسى، ص 131: «والحج تشييداً للدين والعدل تنسيقا للقلوب. وطاعتنا نظاماً للملة، وامامتنا امانا من الفرقة، والجهاد عزاً للاسلام. الى آخر خطبه كه مى فرمايد: والصبر معونة على استيجاب الاجر والامر بالمعروف مصلحة للعامة»

ص: 32

اين آئين مقدس اسلام است كه تمام جهات زندگى و رشد ملى و عقلى انسان ها را به ما آموخته تا با انجامش به كمال مطلوب خود برسيم.

كنگره عظيم جهانى اسلام يعنى حج، خواب راحت را از چشم دشمنان دين مبين اسلام ربوده، و مغزهاى متفكر سازندگان دستگاه هاى الكترونيك جهان بشريت را كه كارشان جهانيان را به شگفت درآورده، متوجه اسلام نموده و آنان با پيشنهادها و نقشه هاى استعمارى زيركانه خود قصد از بين بردن نام محمد صلى الله عليه و آله و قرآن و حج و اسلام را دارند.

در خطبه ديگر، حضرت فاطمة الزهراء عليها السلام مى فرمايند:

«خداى جهانيان وسيله محمد صلى الله عليه و آله كليه مصالح عاليه نظام زندگى بشر و حقايق آن را به پيروانش آموخته و با تابيدن نور اسلام تاريكى هاى جهالت را از دل مسلمانان زدوده و قلب آنها را به نور ايمان روشن فرموده و تمام انديشه هاى غلط را از مغز آنها بيرون كرده و نادانى ها را به دانش مبدل و منور گردانيده و گمراهان را از گرداب ضلالت و جهالت نجات بخشيده و نابينايى دلها را به نور قرآن و شريعت، هدايت و روشنايى بخشيده است.

همين قرآن است كه دل و ديدگان شما را منور و روشن ساخته است، و اسرار قرآن بر همه منكشف و ظواهر آن مُتجلى و آشكار است ...

تا آنجا كه مى فرمايد: افراد ملل غير، به داشتن قرآن بر شما

ص: 33

غبطه مى خورند و حسرت مى برند.(1) حج براى تحكيم مبانى دين است وترك وتعطيل آن نيز عذابى است براى همگان. از كلام امام صادق عليه السلام(2) نيز چنين استنباط مى شود:

دين همواره قائم و برقرار است، مادامى كه خانه كعبه استوار است و مسلمانان صادقانه و عاشقانه و عارفانه به دور آن طواف مى كنند ...

امامان بر حق ما با ديد الهى تمام دستورات را بدون كم و بيش براى جلب منافع عموم و دفع ضررها فرموده اند و با كلمات قصار خود مسلمين را از خواب غفلت بيدار كرده و فرموده اند: اى زندگان! بدانيد كه تنها آرزوى خفتگان در قبر و رفتگان از ميان شما اين است كه اى كاش به جاى دنيا و مافيها يك حج براى ما بود.

امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

سجده كننده در مكه مانند كسى است كه در راه خدا در خون خود شناور است.

از لسان روايات چنين دانسته مى شود كه كعبه در رديف قرآن و عترت است و از حرمات محسوب مى گردد.(3)


1- خطبه حضرت فاطمه زهرا عليها السلام در مسجدالنبى صلى الله عليه و آله
2- امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «لا يزال الدين قائماً ما قامت الكعبة» كافى، ج 4، ص 271
3- حضرت امام صادق عليه السلام فرمايد: «ان للَّه حرمات ثلاثاً ليس مثلهن شى ء كتابه وهو نوره وحكمته وبيته الذى جعل للناس قبلة لا يقبل اللَّه من احد توجهاً الى غيره وعترة نبيكم محمد صلى الله عليه و آله»

ص: 34

اين ركن اصيل يعنى حج كه حرمتش مافوق ساير موضوعات اسلامى و حرمش خاص خداست و مصونيت آسمانى دارد. ضامن بقاى اسلام و مورد احترام عموم مسلمانان جهان و خانه خداپرستان است.

از اين حديث استنباط مى شود، همان سه چيز كه خواسته دشمنان اسلام است بسيار محترم و از نظر اصالت شبيه و نظير ندارند.

1- كتاب قرآن كه نور و حكمت است.

2- خانه خدا (كعبه) كه قبله مردم آزاده جهان است و خدا از احدى اعمال عبادى را كه به غير او رو كنند نمى پذيرد.

3- عترت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله (ائمه اطهار عليهم السلام)

مى بينيم كه بزرگان و رهبران زيارت خانه را نشانه آشكار اسلام،(1) و هادى و راهنماى گم گشتگان راه معرفى نموده و مى فرمايند كه براى منحرفين راه شناخت حقيقت است، براى شنوندگانى كه اجابت كردند دعوت است و براى فروتنان در مقابل عظمت وبزرگى اش عزت است. براى فرمانبرداران و تصديق كنندگان و طواف كنندگان تشبيه به ملائكه است، و براى بازرگانان كه سرمايه ايمانى به كار انداخته و از هم پيشى مى گيرند سود بسيار است، براى


1- حضرت على عليه السلام در خطبه اول نهج البلاغه مى فرمايد: «جعله سبحانه وتعالى للاسلام عَلَما»

ص: 35

بى پناهان زمين پناهگاه است، و براى محترمين خانه احترام و امن است، براى وظيفه دانان حج بيت اللَّه الحرام حق مسلم است، براى متمردين از فرمانش كفر و زيان است، براى بندگان، خانه آزادى است، براى مجاهدين، خانه جهاد است، و براى عابدين، معبد است و براى ساجدين، مسجد است، براى طواف كنندگان، مطاف است، راه رفتن در آن عبادت است، براى گناهكاران برات آزادى از جهنم است و عفو از گناهان گذشته و محفوظ بودن اهل و عيال است، براى فقرا و معصيت كاران، برطرف كننده فقر و عصيان اجتماعى است و براى ترك كنندگانش، عذاب پروردگار است.(1) حال، عظمت و شكوه و جلال حج را دانستى و درك كردى كه چرا دنيا از برنامه حج وحشت دارد و سياستمداران مى كوشند تا روح حج را از مسلمانان گرفته و قالبى توخالى تحويل دهند.

بايد مسلمانان آگاه بدانند كه با از دست دادن روح حج، همه چيز خود را از دست داده و در مقابل هيچ نگرفته اند. اسارتى را پذيرفته ايم و در مقابل، آزادى را از دست داده ايم و به قول انديشمند بزرگ آن زمان است كه: «خزيدن به درون و غفلت از برون» در ما صدق مى كند.

رهبرانى كه برنامه حج را تا آن اندازه بالا برده و آن همه


1- نهج البلاغه، خطبه 109: «وَحَجُّ الْبَيْتِ وَ اعْتِمَارُهُ فَإِنَّهُمَا يَنْفِيَانِ الْفَقْرَ وَيَرْحَضَانِ الذَّنْبَ»

ص: 36

امتيازات ارزنده را در حج جمع كرده و انسان ها را در هر مقام و مرتبه كه باشند در حج جا داده و بيت خدا را، خانه شناخت، راهنما، خانه دعوت، عزت، سرمايه ايمان، پناهگاه، خانه امن و امان، خانه حق و آزادى، خانه جهاد، معبد عباد، مسجد سجّاد، و مطاف و عبادت فرموده و براى گناهكاران نيز خانه آزادى و عفو و حفاظت و برطرف كننده فقر و عصيان اجتماعى معرفى كرده و نويد و مژده داده، ما زائران بدون توجه به اين همه امتياز، و ارزش و آن همه بزرگوارى، سربلندى، برداشتى نداريم جز تجارت و سياحت و يا روزها را مقدمه براى شب و شب ها را مقدمه روز يا خوردن را مقدمه خالى كردن و خالى كردن را مقدمه پر كردن شكم! برنامه سازنده و خودآگاهى انسانى و اجتماعى دهنده حج با تمام مزاياى انقلابى اش در مدت كوتاهى به پايان مى رسد.

حج گزارانش كه مى بايست با انجام اعمال حج و بندگى همچون ابراهيم خواب راحت از چشم فرعونيان و نمروديان هر زمان گرفته و دنياى آنها را به وحشت و اضطراب اندازند، فقط اندكى ياد خدا و ابراهيم بت شكن و بنيان گذاران حج هستند و بقيه عمر در خور و خواب و شهوت غرقند، و قدر خود ندانسته و ارزش انسانى خود را از دست داده، تن به ذلت و زبونى و بندگى بنده داده اند.

اين زبونان و حج گزاران دروغين و غافل از هر ارزش انسانى بايد بدانند كه از هر يك آنها كارى ابراهيمى ساخته است و برنامه

ص: 37

ابراهيم الگو و سمبل است براى حاجيان هر زمان.

قهرمان توحيد به ما درس توحيدى و بت شكنى و خودآگاهى انسانى و اجتماعى و جانبازى داده و مى دهد.

اسماعيل، قهرمان ديگر اين انقلاب، درس صبر و شكيبايى و ايمان مى بخشد.

هاجر، قهرمان و فداكار و تلاشگر اين داستان، درس تسليم، از خودگذشتگى و تكاپو و تلاش هر چه بيشتر تا دم مرگ به زائران خانه خدا مى آموزد.

ابراهيم، قهرمان جستجوگر خدا تمام خرافات زمان را چون پرستش ستاره، ماه، خورشيد، قدرت، شهوت، قارون، نمرود، فرعون طاغوت ها را كنار زده و خالق خود «اللَّه» را پيدا نموده و جز به خدا به احدى سر فرود نياورد.

پايه گذاران اين خانه قهرمانى همچون ابراهيم و جان بازى چنان اسماعيل و فرمانبردارى چون هاجر بوده، حج گزاران نيز بايستى قهرمان و جانباز و فرمانبردار و تسليم باشند.

آرى خاندان توحيد براى موحدان تاريخ پايگاهى بنا نهادند و مسير زندگى بشريت را از دامان نمرودها به خانه خدا راهنمون ساختند.

ابراهيم و خاندان كوچكش كه از همه تاريخ بزرگتر است به ياد خداى خانه، خانه خدا را بنا نهادند و به فرمان خداى خانه يكتاپرستان هميشه تاريخ را در هر زمان و مكان دعوت

ص: 38

كردند تا به زيارت اين خانه از هر شهر و ديار آگاهانه روان گردند.

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ.(1)

«و در ميان مردم براى (اداى) حج بانگ در ده تا پياده يا (سواره) بر شتران لاغر ميان كه از راه دور به سوى تو آيند.»

بنابراين مردم در همه عصرها و تمام نسل ها بايد به اين ندا پاسخ گويند و آگاهانه روانه حج گردند و براى شناخت حج و برنامه هاى انقلابى، انسانى و اجتماعى آن ابتدا بايد پايه گذاران آن را شناخت و براى شناخت آنها توحيد و طاغوت ها را، و براى شناخت طاغوت ها علائم طاغوت ها(2) را و براى شناخت همه آنها بايد به قرآن رجوع كرد.

آرى، خانه يكتاپرستان به دست قهرمانانى فداكار و پرتوان و خودآگاه بنا نهاده شد و مى بينيم كه خانه امن خدا، به فرمان خدا و به دست بندگان خاص خدا پايه ريزى شده و مركز طواف


1- مؤمنون: 27
2- علائم طاغوت در سوره هاى: شعرا، آيه 22 و عنكبوت، آيه 37 و مؤمن آيه 29، و زخرف، آيه 54 و 51 و قصص، آيه 38 و 4 و طه، آيه 63 و 71 و غافر، آيه 26. جمعاً ده آيه

ص: 39

مسلمانان است.

جانبازان راه حق، پايه گذاران خانه حق اند، قهرمانان آگاه و بنيان گذاران خانه آزادى پايگاهى چنين براى موحدان عالم برپا ساخته تا همه ساله برنامه عظيم حج را در تمام ادوار تاريخ بشريت انجام داده و درس بندگى و فرمانبردارى و صبر و شكيبايى، بذل و بخشش، ايثار و آزادى و خودآگاهى انسانى و اجتماعى را به جهانيان بياموزند.

ابراهيم، آگاه، جستجوگر، انقلابى و موحد بود و فرصت فكر كردن و برنامه ريزى به دشمن نداد، و چنان بساط كفر و شرك و خرافات را در هم ريخت و بت ها را يكى پس از ديگرى سرنگون كرد و سلطه قدرتمندان زمان را با نيروى ايمان در هم پيچيد و نمرود و برنامه هاى طاغوتى او را به آگاهان تاريخ شناساند، تا آنجا كه قهرمان توحيد نقشه شيطان را در منى خنثى نمود و پايگاه كفر و شيطان را در جمره عقبه با اولين حمله فرو ريخت و در هم كوبيد.

حج گزاران نيز بايد از ابراهيم و اسماعيل و هاجر درس آموخته و گام هاى خود را در سفر پرارزش حج به جاى پاى ابراهيم و اسماعيل و هاجر بگذارند و در انديشه آن باشند كه رنگ خدايى گيرند، در ميقات از غير خدا هجرت نمايند و براى نجات مسلمانان و آگاهى استحمارشدگان و بيدارى استعمارشدگان و در هم كوفتن استثمار و استعمار و استحمارگران توانى خدايى بگيرند.

ص: 40

حجاز، سرزمين اسلام

بزرگترين شبه جزيره زمين و بزرگترين پايگاه تولد، نضج و پيشرفت اسلام، كشورى كه كعبه را در دل دارد و بزرگترين شخصيت اسلام، محمد صلى الله عليه و آله خاتم النبيين را در دامن خود پرورده، كشور صحراها و رمل هاى روان است، كشورى كه بر طلاى سياه خفته ولى بسيارى از مردم آن در فقر به سرمى برند.

پايگاه اوليه و راستين اسلام و مركز استثمار امروزين، قطب متحجر اسلام، كشورى كه در قديم به نام جزيرة العرب ناميده مى شد و سپس به نام حجاز و عربستان، سرزمينى كه پس از اسلام و تأسيس سلسله هاى خلافت هميشه جزء امپراتورى اسلامى بوده و در زمان حكومت سلاطين عثمانى جزء قلمرو اين كشور، و بالاخره با ضعف سياسى و نظامى امپراطورى عثمانى و به خصوص پس از شكست عثمانى ها (تركيه امروز) در جنگ جهانى اول، و تحت تأثير نيرنگ هاى سياسى لورنس و دولت انگلستان، زير نفوذ اين كشور قرار گرفت. سپس جنبش وهابى ها به رهبرى عبد الوهاب، و پشتيبانى محمد بن سعود سرسلسله خاندان سعودى از اين جنبش، و قيام عبد العزيز بن سعود منجر به

ص: 41

آزادى اين كشور گرديد، و به يادبود محمد بن سعود به نام عربستان سعودى ناميده شد. جانبازان و قيام كنندگان، لاله هاى خونين را در صحراى خشك روياندند تا در ميان آنها درخت آزادى را برويانند، ولى بار ديگر تحت انقياد استعمار و استثمار و استعمار قرار گرفتند.

شايد بتوان براى شناخت موقعيت اجتماعى وسياسى از موقعيت جغرافيايى و طبيعى اين كشور به عنوان عاملى مهم يارى جست، بنابراين بايستى به اين پديده و تأثيرات مقابل آن توجه نمود. عربستان سعودى در نيم كره شمالى و در جنوب غربى آسيا و به عنوان يكى از كشورهاى عربى خاورميانه محسوب مى گردد كه در عرض شمالى بين 5/ 16 درجه و 32 دقيقه و در طول شرقى 35 درجه و 56 دقيقه واقع است و مساحتى برابر با 690، 149، 2 كيلومتر مربع (000، 870 مايل مربع) دارد كه از شمال شرقى به كويت، از شمال به جمهورى عراق، از شمال غربى به اردن هاشمى، از غرب به درياى سرخ (بحر احمر)، از شرق به خليج فارس و قطر و درياى عمان و شبه جزيره عمان و از جنوب به جمهورى يمن و عمان محدود مى گردد.(1)


1- مساحت كل شبه جزيره كه شامل كشورهاى عربستان سعودى، يمن، عمان و شيخ نشين هاست 000، 730، 2 كيلومتر مربع است

ص: 42

شاخص ترين ويژگى جغرافيايى اين كشور، صحراهاى پهناور و وحشتناك است كه مى توان از صحراهاى بزرگ عربستان در جنوب شرقى و در شمال، صحراى نفوذ بزرگ و در مركز، صحراى نفوذ كوچك، و به طور كلى مى توان گفت كه سراسر اين كشور پوشيده از صحرا است و تنها قسمتى از مغرب آن كوهستانى است.

مناطق مرتفع اين سرزمين به نام نجد خوانده مى شود. بزرگترين مراكز جمعيتى اين كشور در مركز و در جوار بحر احمر واقع شده است. جمعيت اين كشور در حال حاضر بيش از 6، 22 ميليون نفر است.(1) از طرف ديگر به علت خشكى و صعوبت طبيعت، بيشتر جمعيتِ مناطق روستايى، در اجتماعات محدود (باديه نشينى) با مرزهاى مشخص و محدود به صورت مراكز دور از هم و در نقاطى كه شرايط طبيعى امكان زندگى را براى تعداد محدودى از انسان ها فراهم نموده است، سكونت گزيده و به دامدارى و كشت گياهان گرمسيرى به خصوص خرما و صنايع دستى كه مواد اوليه آن از محيط اطراف گرفته شده و داراى سنت و اصالت مى باشند، اشتغال ورزيده اند و به طور كلى مناطق بسيار وسيعى خالى از حيات مى باشند به طور نمونه مى توان از صحراى ربع الخالى در عربستان جنوبى نام برد كه خالى از مراكز انسانى است كه اين خود چهره مشخص آسياى جنوب غربى است.


1- . بر اساس نتايج سرشمارى سال 2004 ميلادى

ص: 43

از تأثيرات ديگر شرايط طبيعى مى توان وجود قبيله هاى چادرنشين را نام برد كه بين مناطق كوهستانى و صحرا در تردد هستند و در طول تاريخ منشأ حوادث بسيارى بوده اند.

به قول پروفسور جان آى كلارك اگرچه امروزه مردمان چادرنشين بيشتر به صورت گروه هاى اقليت درآمده اند، امّا در گذشته در عدم ثبات سياسى آسياى جنوب غربى اثر داشته و تعداد جمعيت را محدود و مشخص مى ساخته اند. هيچ تجزيه و تحليلى از توزيع جمعيت در آسياى جنوب غربى نمى تواند جامع باشد، مگر اين كه توجهى صريح به اثر چادرنشينى داشته باشد.(1) دو پلانمول متذكر شده است كه توزيع مردمان چادرنشين در آسياى جنوب غربى بيش از هر چيز به حركات قرون وسطايى چادرنشينان عرب و ترك مديون است و چنين است كه اسلام اولين گام هاى پيشرفت را در ميان قبايل اوس و خزرج و ديگر قبايل شبه جزيره بر مى دارد و به خصوص در عربستان موانع و خطرات زيست محيطى موجود براى مسافرت، همراه با مسافت زياد بين واحدها، باعث جدايى طلبى و تا حدى تمايزات فرهنگى شده است.

جمعيت شهرى عربستان سعودى در رياض با بيش از چهار ميليون نفر(2) و در شهرهاى مدينه، مكه، بندر جده و چند شهر


1- جغرافياى جمعيت و كشورهاى در حال توسعه، ص 132
2- بر اساس نتايج سرشمارى سال 2004 ميلادى

ص: 44

كوچك ديگر مثل جوف، نجران، ابومركا، يمامه، عيون، دهريا، هرجه، شاكرا متمركز مى باشند.

از لحاظ سياسى، پايتخت كشور سعودى، رياض، و از لحاظ مذهبى، مكه است كه در غرب كشور واقع و داراى جمعيتى در حدود 3، 1 ميليون نفر است.(1) در حال حاضر عربستان داراى جمعيت نسبى در حدود 10 نفر در كيلومتر مربع است كه رقم پايينى به شمار مى آيد.

زبان و خط آنها عربى است كه به همراه پيشرفت اسلام زبان عربى نيز در تمام خاورميانه و شمال آفريقا پيشرفت نمود و موجب پايدارى وحدت در مذهب و زبان اين كشورها گرديد.

نوع حكومت اين كشور سلطنتى و تمام اختيارات در دست پادشاه است و قوه مقننه از مجلس مشورتى به وجود آمده است. از لحاظ اقتصادى اين كشور را مى توان به دو دوره تاريخى تقسيم نمود. قبل از سال 1930 ميلادى كه اقتصاد، بيشتر بر اساس خودمعيشتى و بر مبناى كشاورزى و دامپرورى استوار بود كه از لحاظ كشاورزى، كشت خرما و غلات در واحه ها و مراكز مناسب كوهپايه اى و سبزى در نواحى مرتفع، و از لحاظ دامپرورى كه ركن اصلى زندگى قبيله اى است پرورش گوسفند و بز در مغرب و مركز كه داراى علفزارهاى پراكنده مى باشند و بيشتر نقاط مرتفع را تشكيل


1- بر اساس نتايج سرشمارى سال 2004 ميلادى

ص: 45

مى دهند، و پرورش شتر در نواحى شمالى و جنوبى و پرورش اسب در مناطق گوناگون استوار است جمعيت كوچ نشين بيشتر از محصولات دامى و خرما و غلات ارتزاق مى كنند.

بازرگانى بين عربستان و كشورهاى ديگر از طريق جده و ديگر بنادر واقع در كناره درياى سرخ و در مسير درياى سرخ و كانال سوئز و درياى مديترانه از طرف ديگر معيشت جمعيت شهرنشين را ممكن مى ساخت؛ ولى پس از سالهاى 1930 م كشف و استخراج نفت در عربستان ركن اصلى اقتصاد امروزين اين كشور را كه بر مبناى استخراج نفت استوار است بوجود آورده كه توسط شركت آرامكو صورت مى پذيرد و به عنوان مهمترين كشور صادركننده نفت در عرصه جهانى ذخاير ارزى فراوانى به دست مى آورد.

شهر مكه

مقدس ترين شهر مسلمانان شهر مكه است كه خانه كعبه در آن واقع است، و مسلمانان در هر نقطه اى كه باشند، بايد به هنگام اداى فرائض مذهبى به اين شهر مقدس روى كنند.

اين شهر در 39 درجه و 50 دقيقه طول شرقى و 21 درجه و 25 دقيقه عرض شمالى در استان حجاز از كشور سعودى واقع شده و 330 متر از سطح دريا ارتفاع دارد.

دشت مكه پيش از حضرت ابراهيم عليه السلام جنبه شهرى نداشت و

ص: 46

گذرگاهى بيش نبود. نخستين سنگ زيربناى اين شهر به دست قهرمان توحيد حضرت ابراهيم عليه السلام نهاده شد و در زمان اسماعيل- على نبينا وآله و عليه السلام- به صورت شهر درآمد و بازار و مراكز تجارى در آن داير شد و از دو فرزند وى (ثابت و قيدار) نژاد عرب به وجود آمد.(1) پس از تابش اشعه تابناك اسلام، شهر مكه به صورت بزرگترين شهر حجاز درآمد و هم اكنون جمعيت آن بر دويست هزار نفر بالغ مى شود.(2) در ايام حج كه مردم مسلمان جهان از اقطار و اكناف جهان براى انجام يك فريضه مذهبى و شركت در كنگره عظيم اسلامى به اين شهر روى مى آورند، جمعيت آن از يك ميليون(3) نفر تجاوز مى كند.

مسجدالحرام

اشاره

تقريباً در وسط شهر مكه و در دره اى از كوه صفا و مروه ساخته شده است.


1- كامل، ابن اثير، ج 1، ص 125
2- بديهى است اين آمار مربوط به زمان تأليف كتاب- يعنى حدود سال 1354 شمسى است
3- وهم اكنون چندميليون

ص: 47

مسجدالحرام نخستين و مقدس ترين مسجد مسلمانان است كه خانه كعبه را در بر دارد. مساحت آن در قديم دور تا دور آن، 250 قدم و بعد حدود 17902 متر و بعد بالغ بر 75000 متر مربع و در اثر افزايش روزافزون زائران خانه خدا همواره بر وسعت مسجدالحرام افزوده شد و هم اكنون مساحت آن بيش از 160 هزار مترمربع است.

آخرين مرحله توسعه مسجدالحرام در سال 1396 ه. ق. به پايان رسيده و جمعاً يك ميليارد ريال سعودى هزينه در برداشته است.

مسجدالحرام گذشته از اين كه بزرگترين معبد مسلمانان است، يكى از بزرگترين مدارس علوم دينى نيز به شمار مى آيد و 107 نفر مدرّس دارد.

تعداد خدمتگزاران مسجدالحرام (اعم از مدرّس و مؤذّن و خطيب و نظافت كننده و دربان) به 700 نفر بالغ مى شود.(1) در مسجدالحرام فقط يك نماز جماعت بر پا مى شود و صد هزار نفر در آن نماز باشكوه شركت مى كنند. و گنجايش يكصد و پنجاه هزار نفر نمازگزار را دارد.

مسجدالحرام شامل «كعبه»، «مقام ابراهيم»، «حجر اسماعيل» و «چاه زمزم» است.


1- دائرة المعارف قرن بيستم، ج 7، ص 372

ص: 48

كعبه

كعبه بناى مكعب شكلى است در وسط مسجدالحرام كه ارتفاع آن از كف مسجد در حدود 15 متر است و طول ضلع هاى شمالى و جنوبى آن 25/ 10 متر و ضلع هاى شرقى و غربى آن 25/ 12 متر است و سمت شرقى كعبه درى است كه دو متر از سطح مسجد ارتفاع دارد و نقره و طلاكوب است ديوارهاى كعبه با پوشش نفيسى پوشيده شده و فقط يك متر از ساختمان آن ديده مى شود كه به «شاذروان» معروف است و براى محكم شدن ديوار خانه كمى به جلو آمده است.

پوشش كعبه غالباً در مصر بافته مى شود و هر ساله در اواخر ذى قعده به مكه حمل و پوشش قبلى برداشته مى شود و پوشش جديد را ضمن مراسمى باشكوه به جاى پوشش قبلى قرار مى دهند.(1) از وسط كعبه چهار خط در امتداد ركنها به چهار طرف كشيده شده و نمايانگر اركان چهارگانه مى باشند.(2) كعبه مدت 27 قرن پيش از اسلام، نزد قبايل عرب


1- موسوعة العتبات المقدسه، ص 234. «هم اكنون پرده در خود مكه و در كارخانه اى كه مخصوص اين كار احداث شده توليد و بافته مى شود.»
2- اركان كعبه عبارتند از: 1- ركن شرقى اسود عراقى 2- ركن شمالى شامى 3- ركن غربى شمالى 4- ركن جنوبى يمانى است

ص: 49

عظمت و احترام داشته است و همه قبائل عرب آن را محترم مى شمردند.

ايرانيان نيز كعبه را محترم مى دانستند و از روزگار قديم به زيارت آن مى شتافتند.

حجرالاسود

در زاويه شرقى كعبه در ارتفاع يك متر و نيم از كف مسجدالحرام سنگى به قطر 30 سانتيمتر نصب شده كه به حجرالاسود موسوم است، اين سنگ قديمى ترين اثر دينى و تاريخى است كه در حدود چهار هزار سال پيش به دست قهرمان توحيد يعنى حضرت ابراهيم خليل، در بناى خانه كعبه جاى داده شده است.(1)

مقام ابراهيم

در شمال شرقى كعبه حجره كوچكى است با ضريح بلورين و گنبدى كوچك كه 13 متر از ديوار كعبه فاصله دارد.

در وسط اين حجره سنگى به قطر دو وجب نصب شده كه يادگار حضرت ابراهيم است و به افتخار اين پيامبر بزرگ آن را مقام ابراهيم ناميده و در پشت آن نماز طواف مى خوانند.


1- احكام حج و اسرار آن، 82، 98

ص: 50

حجر اسماعيل

حجر اسماعيل قسمتى از كعبه است كه قريش به هنگام تجديد بناى كعبه آن قسمت را از ساختمان كعبه جدا كردند و در خارج كعبه قرار دادند ولى براى معلوم شدن آن قسمت اطرافش را سنگ چين كردند.

قبر هاجر در حجر اسماعيل و حجر در بين كعبه و حطيم واقع و واجب است كه حجر اسماعيل داخل طواف خانه قرار گيرد.

چاه زمزم

در 18 مترى حجرالاسود و محاذى آن چاه زمزم قرار دارد.

اين چاه از زمان حضرت اسماعيل مورد توجه همگان بوده و تصدى آن را بزرگان قريش عهده دار بودند.

هم اكنون دهانه زمزم 5/ 2 متر و عمق آن در حدود 3 متر و به وسيله تلمبه برقى از آب آن استفاده مى شود.

علاوه بر زمزم چاه هاى «زبيده»، «زاهر»، «عسقلانى» و «جوانه»، از چاه هاى معروف مكه هستند.

صفا و مروه

در كنار مسجدالحرام دو كوه بخصوص قرار دارند به نام هاى صفا و مروه كه فاصله آنها از هم 420 متر بوده و واجب است حجاج هفت بار اين مسير را سعى (طى) نمايند. عرض آن 20 متر و داراى سه قسمت است دو متر وسط با دو ديوار كوتاه از يكديگر جدا شده

ص: 51

و مخصوص سعى اشخاص عليل و ناتوان است، بقيه حجاج از طرفين آن سعى مى نمايند. سقفى از بتون آرمه به ارتفاع 12 متر روى اين مسير (صفا و مروه) را پوشانده است.

اماكن مقدّسه

خانه خديجه كه به مولد «سيده فاطمه» موسوم است، زادگاه اولاد رسول اكرم صلى الله عليه و آله از خديجه است و پيامبر در تمام مدت اقامتش در اين خانه سكنى داشت و سپس عقيل در آن مأوى گزيد.

زادگاه حضرت رسول محلى است در شعب بنى هاشم كه زيارتگاه مردم است.

محل سكونت اميرالمؤمنين عليه السلام، نزديك خانه رسول خدا و در شعب على قرار دارد، در همان نزديكى مسجدى بوده كه آثارى از آن باقى نمانده است.

دار خيزران مخفى گاه و پناهگاه رسول خدا بوده كه نماز را با اصحاب در آن مكان مى خواندند.

مساجد مكه

بعد از مسجدالحرام، مساجد زير از معروف ترين مساجد مكه مى باشند.

1- مسجد الجن واقع در خيابان نخره محل نزول سوره جن.

ص: 52

2- مسجد الرايه، در محلى كه پرچم اسلام به هنگام فتح مكه در آنجا نصب شد.

3- مسجد البيعه، در محل بيعت عقبه، در پاى كوه «حجون».

4- مسجد بلال، در كوه ابوقبيس.

5- مسجد انشقاق قمر، بر فراز كوه ابوقبيس در محلى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به هنگام شق القمر در آنجا ايستاده بود.

6- مسجد خيف، در راه عرفات و منى واقع شده و وسط آن گنبدى است كه در محل عبادت پيامبر صلى الله عليه و آله بنا شده است.

علاوه بر مساجد فوق كه به نوبه خود زيارتگاه و نمودارى از بناهاى ادوار اسلامى هستند، مكان هاى ديگرى هم در شهر مكه و حومه آن وجود دارد كه سبب جلب زائران مى گردد، مانند:

1- زادگاه پيامبر صلى الله عليه و آله در شعب بنى عامر.

2- زادگاه حضرت فاطمه عليها السلام.

3- گورستان مكه در كوهستان «حجون» كه قبر خديجه همسر پيامبر و ابوطالب عمّ پيامبر و چهار تن از نياكان پيامبر صلى الله عليه و آله (عبدالمطلب، هاشم، عبدمناف و قصى) در آن مى باشند و به مقبره معلا معروف است.

4- غار حراء واقع در «جبل النور» مهبط وحى و معبد رسول اكرم صلى الله عليه و آله پيش از دوران رسالت بوده است.

5- غار ثور در كوه ثور، در جنوب مكه قرار دارد و به هنگام هجرت، پيامبر اكرم سه روز در آن به سر برده اند.

ص: 53

كوه هاى مكه

كوه حرا: در كنار دره اى ژرف به شكل مخروطى كامل در يك فرسنگى مكه و شمال شرقى آن در محل مشرف به منى واقع شده است.

اين كوه پرشكوه در عهد باستان، جبل حرا نام داشت و در عصر اسلامى از روى استحقاق جبل النور نام گرفت. زيرا نخستين اشعه تابناك آيات وحى بر فراز همين كوه بر قلب شريف پيامبر پرتو افكند و اين كوه با عظمت به عنوان رمز وحى و نشان رسالت، با شكوه هر چه تمامتر باقى مانده است.

جبل الرحمه: كه وسط عرفات واقع شده و حجاج روز عرفه (نهم ذى حجه) تا غروب آفتاب بر فراز آن به دعا و نيايش مى پردازند.

كوه ابوقبيس: يكى از بزرگترين معجزه هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله «شق القمر» محاذى همين كوه به وقوع پيوسته است.

كوه كداء: در قسمت اعلاى مكه واقع شده و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به هنگام فتح مكه، از طرف اين كوه داخل مكه شده است.(1)


1- سيره ابن هشام، ج 4، ص 49

ص: 54

كوه هاى ديگر چون:

كوه ثور، كوه صفا، كوه مروه، فلق، تيقعان، هندى، لعلع، كدى، ابوحديده و خندمه نيز از كوه هاى معروف مكه بشمار مى روند.(1)

دانستنى هايى از شهر مكه

اشاره

مكه از روز نخست مكانى امن بوده و برخى از پيامبران، چون صالح و شعيب به قوم خود دستور داده اند كه به هنگام نزول عذاب، به آن شهر مقدس پناهنده شوند.(2) چهارده قرن است كه آيين رسمى مردم اين شهر دين مقدس اسلام است و در آن ورود غير مسلمان ممنوع است.

جرايد

روزنامه و مجلات معروف مكه عبارتند از: «ام القرى» و «الحجاز» «الندوه»، «رابطة العالم الاسلامى» و «اخبار العالم الاسلامى».


1- موسوعة العتبات المقدسه، ص 14
2- البدايه والنهايه، ج 2، ص 185

ص: 55

كتابخانه ها

كتابخانه هاى معروف مكه كتابخانه شيروانى زاده در باب ام هانى و كتابخانه سليمانيه در نزديكى باب السلام است.

مدارس مكه

مدارس مشهور مكه علاوه بر مسجدالحرام مدرسه صوليه تأسيس شيخ رحمت اللَّه هندى (مؤلف كتاب اظهار الحق) و مدرسه «شيخ يوسف محمد خياط» است.

اجراى حدود

در مكه برخى از حدود اسلامى اجرا مى شود، در نتيجه مردم آن سرزمين و زائران خانه خدا از امنيت كامل كه اثر وضعى اجراى حدود است برخوردار مى باشند.

زائران مكه كراراً ديده اند كه «در بازار مكه بدون اين كه كسى را براى محافظت اجناس مغازه ها بگذارند يا در مغازه ها را ببندند، براى نماز ظهر و عصر مى روند و شنيده نشده كه كسى دست به اموال مغازه ها بزند.(1) البته نبايد فراموش كرد كه اين سنت اسلامى فقط در ميان عامه مردم به چشم مى خورد.


1- اين بخش از مجله مكتب اسلام، شماره 1 سال 15 نقل شد

ص: 56

جده

جده بندرى است در غرب مكه معظمه كه به درياى سرخ متصل است و فاصله آن تا تهران از راه هوا 2200 كيلومتر، فاصله جده تا مكه 73 كيلومتر، جده تا مدينه 425 كيلومتر، و قبر حوا در جده محل زيارت حجاج است.

ص: 57

آغاز سفر

ص: 58

ص: 59

آغاز سفر

در اين بخش به شرح سفر پرماجراى خود كه در سال 1395 هجرى قمرى اتفاق افتاد مى پردازم. سعى فراوان كرده ام كه انديشه هاى خود را در لحظات پرشور مراسم حج بيان كنم.

آنان كه خود به سفر حج رفته اند به خوبى مى دانند كه كلمات قادر نيستند احساسات و هيجانات روحى انسان شوريده را در هنگام ميقات و عرفات و ديگر مراسم حج بيان كنند. با اين همه به چنين كوششى دست زده ام و خود نمى دانم تا چه اندازه در اين كار موفق بوده ام.

در هواپيما

روز نوزدهم آبان 1354 شمسى به مسجد امام صادق عليه السلام رفته و از آنجا با اتوبوس هاى مخصوص به سوى فرودگاه حركت نموديم.

ساعت ده صبح به فرودگاه رسيديم. مقامات فرودگاه اعلام

ص: 60

كردند ساعت يازده و نيم هواپيما حركت خواهد كرد.

متأسفانه حركت تا ساعت پنج به تعويق افتاد.

سرانجام همه در هواپيما جا گرفتيم. هنگامى كه هواپيما از سطح زمين فاصله مى گرفت خانه ها و ساختمان ها در نظر ما كوچك و كوچكتر شدند، آسمانخراش هاى بزرگ تهران ديگر آن اهميت سابق را از دست داده بودند، و در آن، عظمت و بزرگى پروردگار عالميان در نظرم مجسم شد و به ياد اين شعر افتادم:

آسمان بى نشان از قدمتت باشد نشان نور پاكت را همى خورشيد سرگردان گواه

عقل تنها هست بر تنهائيت يكتا دليل گرچه دارد عالم هستى همه بر آن گواه

هواپيما در فضاى بيكران الهى به پرواز درآمد و من خود را همچون ديگران بين علايق مادى خانه و خانواده و علايق معنوى و ارزش هاى والاى روحى مى ديدم.

گاهى دورى فرزندان مرا رنج مى داد و گاهى از به ياد آوردن سفر روحانى آن چنان در شعف بودم كه در پوست خود نمى گنجيدم.

و در اين هنگام اين آيه به خاطرم رسيد:

لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ مَنْ يَفْعَلْ

ص: 61

ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ.(1)

يعنى اين كه:

«مالها، اندوخته ها و فرزندانتان طورى شما را مشغول و سرگرم نسازد كه از ياد خدا بازتان دارد و غافل و بى خبرتان گرداند. و اگر كسانى را مال و فرزند سخت سرگرم ساخته [و توجه آنان را آنچنان به خود جلب كرده باشد تا حدى كه از ياد پروردگار باز بمانند، اينگونه اشخاص به خاطر سوء استفاده از دو نعمت مال و فرزندان به همان اندازه غفلتشان از خدا] از زيانكاران خواهند بود.»

در اينجا سخن استاد را به ياد آوردم:

«علاقه انسان گاهى متمركز در خودش و مصالح خويش است كه تنها به خود و مصالح شخصى خود مى انديشد و نه چيز ديگر، و گاهى اين علاقه در جهت خانوادگى قوى تر است. به طورى كه در راه تأمين رفاه و آسايش و آرامش اعضاى خانواده، آدمى حاضر شود كه خود را به تلاش هاى طاقت فرسا يا احياناً ذلت هاى روحى و تملق ها و پذيرش نكبت ها و آلودگى ها بيندازد. ولى علاقه ديگرى نيز در انسان ها وجود دارد كه مى تواند حاكم بر همه اين علاقه ها و وابستگى ها باشد و آن علاقه «هدفى و مكتبى و


1- منافقون: 9

ص: 62

عقيدتى» است.

اين نوع علاقه است كه به تلاش هاى انسان جهت مى دهد و خط مشى اساسى و كلى او را در زندگى ترسيم مى كند.(1)»

در ساعت 8 بعدازظهر هواپيماى ما در فرودگاه جده به زمين نشست و به چهره همسفران خود نگريستم، شادى و مسرت از چشمانشان مى باريد. فاصله فرودگاه جده تا محل استقرار موقت حجاج (مدينة الحاج) بسيار كم است. در اين محل حجاج مى توانند براى چند ساعتى استراحت كنند تا وسيله حركت آنها براى مدينه يا مكه آماده شود و اين بستگى به برنامه كاروان دارد كه به اصطلاح (مدينه اول) باشند يا (مدينه آخر).

برنامه كاروان ما حركت به سوى مدينه بود، ولى چون وسيله حركت آماده نبود، بنا شد كه در محل استقرار موقت (مدينة الحاج) بمانيم و صبح به سوى مدينه حركت كنيم.

جده يكى از شهرهاى زيباى عربستان است كه در كنار درياى سياه واقع شده است. پس از ديدار از بازار جده دوستان و همسفران در مدينةالحاج به استراحت پرداختند، اما من هر چه مى كردم خوابم نمى برد. تصميم گرفتم قبل از مراسم حج به تنهايى به زيارت خانه خدا نائل شوم (اين زيارت را عمره مفرده مى گويند)، با كوشش فراوان موانع را برطرف و وسائل حركت را آماده نموده همسفرانى


1- خودسازى، صفحه 61

ص: 63

پيدا كرده و حركت كرديم، در اولين پاسگاه متأسفانه مانعى پيش آمد و با همان وسيله به جده برگشتيم، اما خاطر افسرده و روحى پرملال در جذبه حريم الهى نشاطى داشتيم.

به طواف كعبه رفتم به حرم رهم ندادندكه تو در برون چه كردى كه درون خانه آيى

ص: 64

ص: 65

مدينه

ص: 66

ص: 67

در مدينه

پس از ورود به مدينه و مستقر شدن كاروان در هتل (فندق) برنامه عبادت ها و زيارت ها آغاز گرديد. باشكوه ترين و روحانى ترين زيارت در اين شهر مقدس كه آرزوى هر مسلمانى است، زيارت مزار پاك پيامبر گرامى اسلام در مسجدالنبى صلى الله عليه و آله است. انسان با زيارت مزار رسول خدا، داستان هاى بسيارى به ياد مى آورد. اصلًا گويى تاريخ زنده مى شود و رنج ها نيز، مدينه همه چيز را به ياد انسان مى آورد، داستان شعب ابى طالب را در مكه و آن همه رنج ها، و داستان اصحاب صفه را.

مدينه منوره بعد از مكه مكرّمه دومين شهر مقدس اسلامى است، چه آرامگاه باعظمت بزرگ ترين پيشوا و رهبر عالم بشريت و پرچمدار لواى توحيد، خاتم پيامبران حضرت محمّد بن عبداللَّه صلى الله عليه و آله و يگانه دختر گراميش فاطمه زهرا عليها السلام و چهار امام بزرگوار عليهم السلام است.

مسلمين كه از اكناف و اطراف عالم براى انجام فريضه حج به سرزمين حجاز قدم مى نهند، قبل يا بعد از انجام اعمال حج به مدينه

ص: 68

طيبه (يثرب) مشرف شده و مزار مقدس پيشوايان و بزرگان خود را زيارت مى كنند و نيرويى تازه و ايمانى خالص از توحيد ذخيره مى نمايند.

مسجدالنّبى

يكى از بزرگترين و مقدس ترين آثار تاريخى اسلام مسجدالنبى صلى الله عليه و آله در مدينه منوره است. مسجدالنبى در وسط شهر مدينه قرار گرفته و قائد عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين على عليه السلام با ديگر مسلمانان (مهاجر و انصار) آن را در سال اول هجرت با سنگ و گل بنا نهادند.

ورود من به مسجدالنبى، حرم مقدس رسول خدا صلى الله عليه و آله با هيجان و ترديد و حتى با ترس همراه بود. با خود مى انديشيدم كه آيا اجازه دارم كه به مزار پاك رسول خدا صلى الله عليه و آله نزديك شوم؟

عظمت و بزرگوارى پيامبر صلى الله عليه و آله مرا مات و مبهوت نموده بود، تا آنجا كه حتى اذن دخول را فراموش كردم. ناگهان به خود آمده، قدمى به عقب برگشتم و مؤدب ايستاده با خود گفتم: به كجا مى روى؟ مگر نمى دانى كه اين باب جبرئيل امين است، يعنى محل ورود فرشته وحى بر پيامبر صلى الله عليه و آله و نزول كلام الهى است.

آرى، ملك مقرب پروردگار بدون اجازه وارد اين خانه نمى شود. خود را واله و سرگردان ديدم و جرأت ورود نداشتم.

ص: 69

مضطر شدم و دست به دعا بلند كردم و از خدا خواستم كه مرا اذن دهد و هدايتم نموده و اجازه ورودم عطا كند.

با خود مى انديشيدم كه ناگهان به فكرم رسيد كه اينجا حرم رحمة للعالمين است و خود را در رحمت حق ديده و ميزبان كريم را شناختم، جرأت پيدا كرده وارد حرم شدم، حرم باصفايى ديدم، آن جايگاه بزرگان و جانبازان انصار، مهاجر و عاشقان، هر دم جلوه اى تازه داشت و عظمتى نو، مانند همگان به جلو مى رفتم و هيچ ترس و وحشتى نداشتم، محراب و منبر رسول اكرم صلى الله عليه و آله را ديدم با شوق دل بوسيده و اشكم جارى شد. ستون حنانه را مشاهده كرده و ناله اش را با گوش دل مى شنيدم كه از فراق رسول خدا مى ناليد.

جايگاه اصحاب صفه را مشاهده كرده و به ياد جان بازى دلاوران جنگنده اى افتادم كه در تمام نبردهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله با كفار در صف اول جبهه قرار داشتند و رشادت ها و فداكارى ها كردند.

اينك به جاى آنها خواجگان كشور سعودى قرار گرفته و جاى برهنگان فداكار، مردانى با لباس مرتب نشسته اند.

تمام ستون ها (حنانه، الوفود، السرور، المحصين و ابولبابه و عايشه) يك يك از نظر مى گذشت و هيچ تغييرى در حال خود نديدم. باب ها: باب جبرئيل، باب النساء، باب الرحمه، باب السلام را ديده با خود گفتم:

ص: 70

بارگاه با عظمت رسول اكرم صلى الله عليه و آله همه را اميدى تازه مى بخشد، زائران رحمة للعالمين دسته دسته با بار گناه به حرمش پناهنده شده و هريك نزديك ستون ابولبابه كه مى رسيدند يك باره آرام و نادم و پشيمان با خدا به مناجات مى نشستند. و گاهى چنان از خود بى خود شده كه ستون توبه را در آغوش گرفته از خداى خويش طلب مغفرت مى نمودند.

حال خوش زائران مرا اميدوار كرده وليكن بار سنگين گناه مانند زنجيرى از رفتن بازم مى داشت، يكباره به خود آمده دست به دعا بلند كرده و از زبان امام (امير المؤمنين) در حرم رسول صلى الله عليه و آله رحمة للعالمين به شكرانه آن همه نعمت به ستون توبه نزديك شده با چشمى اشك بار و قلبى مملو از مهر و محبت با خداى خود از زبان على عليه السلام به مناجات با پروردگار مشغول شده و عرض كردم:

«خداوندا بر آفريدگان خود منت نهادى و ظلمتكده جهان را با فروغ هدايت خويش روشن ساختى، در جامعه اى كه هر دسته دست تمنّا و هوس پيش آورد و هر كس دستخوش عواطف خود باشد و عنان زندگى در اختيار احساسات گذارد، تيرگى نفاق و فساد از چهار جانب همچون ابرهاى متراكم بهار برخيزد و بر بام آن اجتماع سنگ تفرقه و وحشت ببارد و نظام تعاون و تمدن را از هم بگسلاند، در اين موقع پيامبران پاك همچون فرشتگان بهشت از وراء انبوه تارى و تيرگى با مشعل كتاب و قانون جلوه گر شوند و پيام عشق رسانند و آيات رحمت و مهر بر آن جان هاى افسرده تلاوت

ص: 71

نمايند، پراكندگى ها جمع شود و نكبت تنهايى و خودخواهى از ميان برخيزد و جاى آن نعمت اتحاد و يگانگى قرار گيرد.(1)»

بقيع

شب از نيمه گذشته و صداى مناجات بندگان و شب زنده داران فضاى مدينه را پر كرده بود، زائران از حرم پاك رسول به طرف بقيع، مزار منور امامان راستين در حركت بودند، من نيز پس از مناجات با قاضى الحاجات از مسجدالنبى به سوى بقيع روان گشتم و كوچه هاى تنگ مدينه را پشت سر گذارده به مزار پاك شهيدان نزديك شده و خود را پشت ديوار بقيع يافتم، جمعى با حالى خوش مشغول نيايش بودند، اما من خود را آن قدر كوچك ديدم كه قادر به جلو رفتن نبودم، در آن هنگام كلمات دُرَربار امير المؤمنين على عليه السلام در خطبه مهيج و پرشور خود مرا اميدى بخشيده، زير لب خطبه را بر زبان جارى ساختم كه مى فرمايند:

«آل محمد صلى الله عليه و آله خود منشأ علم و از بين رفتن جهل و نادانى اند.

آنان استوانه هاى استوار اسلام و طرفداران خاص و شايسته دين و اتحادند. حقائق گرامى قرآن نزد آنان، و خود گنجينه علوم خداوندند، هيچ يك از افراد اين امّت با آنان


1- نهج البلاغه

ص: 72

مقايسه نمى شوند و مردمى كه همواره نعمت دانش و نجات بخشى خاندان رسول صلى الله عليه و آله بر سرشان سايه افكنده است با ايشان برابر نخواهند بود. آنان همان پايه اساسى دين و تكيه گاه ايمان و يقينند كه خودسران بايد به سويشان بازگردند، و دورافتادگان به دستوراتشان بگرايند، با اين همه، حق اختصاصى ولايت برايشان ثابت است و وصيت و وراثت رسول اللَّه در ميانشان محفوظ.»(1)

آرى:

گر راه را ز چاه شناسند رهروان از پرتو هدايت آل محمد است

كسب رضاى حق به عمل مى شود وليك شرط عمل رضايت آل محمد است

وقتى كه از زبان بزرگ مرد جهان انسانيت و آسمان فصاحت و بلاغت، جملات ارزنده اى را در شأن مقام شامخ ولايت و امامت در ذهن تصور كردم به عقب برگشته و در گوشه اى قرار گرفته با جملات كوتاهى، اجازه ورود به سرزمين مقدس و حريم بلندپايه ولايت را از مقام شامخ رسالت خواسته و با نام خدا و اذن رسول خدا و ائمه هدى و ملائكه مقرب، خود را در زمره زوار مرقد شريفشان ديدم واز پيشگاه مقدس فرزند عزيزشان اجازه خواستم تا


1- نهج البلاغه، خطبه 239 و ..

ص: 73

راهم دهند و اذن سخنم فرمايند، والّا نه قادر به رفتن بودم و نه سخن به زبانم جارى مى شد، كاش مى دانستم در اين سرزمين چه خبر است.

اين سرزمين چه نام دارد، وچه بندگانى در اين مكان مقدس مدفونند.

آيا مى شود كه به مقام آرميدگان اين سرزمين پى ببرم.

آيا مى شود كه آنها را بشناسم و اجداد طاهرين شان مرا يارى كنند تا شايد من هم راه آنها را يافته تنها به زيارتشان قناعت نكرده و با آه و ناله و فرياد عمر خود را به پايان نرسانم؟

چه مى شد اگر مانند ياران جانباز و فداكار آنان به افتخار امر به معروف و نهى از منكر كه عاملى بزرگ در زيربناى اجتماع اسلامى است نائل شوم.

با خود انديشيدم كه چنين خواسته اى «عقل» و دانش و معرفت مى خواهد. انسان بدون عقل و دانش به تدريج دچار جمود فكرى گشته و به اوهام و خرافات روى مى آورد و در آن هنگام به ياد آوردم كه امام صادق عليه السلام به «بشير» فرمود:

«اى بشير، هريك از اصحاب ما كه شناخت و آگاهى و فهم دين ندارد به نيكى و خير نخواهد رسيد، اى بشير انسان فاقد شناخت و آگاهى خيلى زود به چنگ كسانى مى افتد كه گمراهى او را خواهانند و او به اين گمراهى آگاه نباشد.(1)»


1- امام صادق فرمود: «لا خَيْرَ فِيمَنْ لا يَتَفَقَّهُ مِنْ أَصْحَابِنَا يَا بَشِيرُ إِنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ إِذَا لَمْ يَسْتَغْنِ بِفِقْهِهِ احْتَاجَ إِلَيْهِمْ فَإِذَا احْتَاجَ إِلَيْهِمْ أَدْخَلُوهُ فِي بَابِ ضَلالَتِهِمْ وَ هُوَ لا يَعْلَمُ.» وسائل الشيعة، ج 21 ص 477. كافى ج 1، ص 40

ص: 74

و هم او از قول پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«اى على هيچ تهيدستى سخت تر از نادانى و هيچ مالى سودبخش تر از عقل نيست.(1)»

و در سخنى ديگر فرمود:

«بر شما باد كه در دين خدا دانشمند شويد و صحراگرد نباشيد، زيرا آن كه در دين خدا دانشمند نگردد، خداوند به او توجه نكند و كردارش را پاكيزه نشمارد.(2)»

و هم او فرمود:

«خدا عملى را كه با شناخت و آگاهى انجام نگيرد نمى پذيرد چون پس از آشنايى عمل انجام مى شود، يعنى شناسايى انسان را به انجام عمل راهنمايى مى كند. پس كسى كه آگاهى ندارد (و بنا بر عادت و يا تقليد كارى را انجام مى دهد) در واقع كارى انجام نداده است.(3) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:


1- كافى، ج 1، ص 30
2- كافى، ج 1، ص 36
3- «العامل على غير بصيرة كالسائر على غير الطريق لا يزيده سرعة السير إلّابُعداً». كافى، ج 1، ص 43. «لا يقبل اللَّه عملًا إلّابمعرفة ولا معرفة إلّابعمل، فمن عرف دلته المعرفة على المعل ومن لم يعمل فلا معرفة له. ألا إنّ الإيمان بعضه من بعض». كافى، ج 1، ص 44

ص: 75

«أُفٍّ لِرَجُلٍ لا يُفَرِّغُ نَفْسَهُ فِي كُلِّ جُمُعَةٍ لِأَمْرِ دِينِهِ فَيَتَعَاهَدُهُ وَ يَسْأَلُ عَنْ دِينِهِ»(1).

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«اف بر مردى كه خود را در هر روز جمعه (هفته اى يك روز) براى امر دينش آماده نكند تا با آن تجديد عهد كند و از دينش سؤال كند.»

با اين روايات خود را مضطر ديده و چاره اى نديدم جز اين كه هاديان را وسيله قرار دهم و از آبروى پاكان خفته در خاك بقيع بهره گيرم وخدا را به مقام عظيم آنهاسوگند دهم تاشايدفهمى، دانشى، معرفتى و مددى، فيضى، عنايتى، الهامى برسد و از خوف به رجاء پناه بردم و كلام الهى و آيات مباركه سوره زمر را بر زبان و دل جارى ساخته وگوشم نداى حامل وحى الهى رامى شنيد كه ندا مى داد:

قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.(2)

«اى پيغمبر ما بگو به مردمى كه بر نفس خويش ستم كرده و بدى را از حد گذرانده اند، هرگز از رحمت خداوند نااميد و


1- كافى، ج 1 ص 40
2- زمر: 52

ص: 76

مأيوس نشوند. به درستى كه البته خداوند (با توبه كردن) تمام گناهان را مى آمرزد. زيرا او آمرزنده و مهربان است.»

همين آيه مباركه بود كه در كالبد مرده من جان بخشيد و با خود گفتم استغفار به دربار با كرم بخشنده مهربان نمايم. ناگهان جملات آن به خاطرم آمد كه در حضور مولاى متقيان امير مؤمنان استغفار كرد و آن حضرت فرمود:

مادرت بر تو بگريد آيا مى دانى استغفار چيست؟ آن درجه عليّين است، و در آن شش معنى است.

1- پشيمانى بر گذشته.

2- تصميم بر ترك بازگشت به گناه.

3- بدهكارى هاى مردم را دادن.

4- واجبات ترك شده را بجاآوردن.

5- گوشت هايى كه در حال گناه روييده از بين بردن.

6- چشاندن رنج فرمان بردارى خدا به بدن مانند چشاندن شيرينى گناه را به بدن، در اين صورت استغفراللَّه گفتن مطلوب است.(1) رب اعوذ بك منك.

از فرط بيچارگى و گناه و سنگينى بار معصيت مانند طفلى


1- نهج البلاغه، حكمت 417

ص: 77

بودم كه مادر، او را از خود رانده و تنبيه مى نمايد، ولى او دوباره به دامان مادر پناه مى برد، و زبان حالش اين است كه مادر! به جز تو و دامان پرمهر تو جايى ندارم كه بگريزم، گرم برانى از اين در، درآيم از در ديگر،(1) باز هم به پناهگاه عظيم با كرمش پناهنده شده و با قلبى سرشار از اميد و شوق و ذوق خود را در رحمت عامش مشاهده كردم.

چه گويم از آن شب پرفيض كه تو خواننده عزيز را از حال دلم آگاه سازم؟ تو هم بايد شبى مانند من شيفته محبت هاى بيكران امامان خفته در زمين مقدس بقيع شوى تا آن با كفايت ها و فيض بخش ها تو را نيز مانند من (از همه جا رانده شده) بر خوان نعمت ولايتشان ميهمان فرمايند، دست نوازش بر سر و روى ميهمان بكشند تا از لذت هاى دنيا بى نياز شوى.

تو واقف اسرار من آنگاه شوى كز ديده و دل بنده آن ماه شوى

روزيت اگر بروز من بنشانداز حالت شب هاى من آگاه شوى

بياييد وصف سرزمين مقدس بقيع را از زبان دل عاشقى بشنويم كه دم از عشق و علاقه خفتگان در آن وادى و سرزمين مى زند و جملات و ابيات جانسوزش همگان را با اسماء آرميدگان


1- مصاحب گفت با آن يار دلسوزوفا دارى از آن كودك بياموز كه چون مادر به كينش درستيزدهمان در دامن مادر گريزد

ص: 78

و روشن گران بقيع آشنا مى سازد:

اينجا بقيع و گلشن جنات را در است اينجا مزار عترت پاك پيمبر است

اينجا بهشت روى زمين قبر اولياست اينجا روان ز بوى بهشتى معطر است

اينجا مطاف حور و ملك خيل انبياست اينجا نزول رحمت خلاق اكبر است

كوتاهْ گام و پاىْ برهنه قدم نهيدكاينجا حضور چار امامان و مادر است

ص: 79

ميقات

ص: 80

ص: 81

احرام

پانزده روز توقف ما در مدينه گذشت، صفحات اين كتاب گنجايش آن را ندارد كه درك همه آن لذت ها و نيايش ها را بازگو كنم و به علاوه كلمات هم از توصيف آن عاجزند، بگذريم.

اگرچه جدا شدن از آن شهر پاكى ها، طراوت ها، زيبايى هاى معنوى براى همه ما مشكل بود، اما فكر اين كه با ترك مدينه و رسيدن به مكه به سعادتى بزرگ و انجام وظيفه واجب نائل مى شويم، رنج هاى دورى از آن شهر را براى ما قابل تحمل مى ساخت.

شبى بزرگ و تاريخى داشتيم، شب 25 ذى قعده يا شب دحو الارض همان شبى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با بيش از صدهزار زائر خانه از مدينه به مكه حركت كردند.

ساعتى قبل از حركت، بر سر سفره شام از فرصت استفاده نموده، دانستنى هاى خود را براى همراهان خود بيان و سفارش هاى لازم را جهت ورود به ميقات و مكه و عرفات و مشعر و منى، به آنها يادآور شدم و از همه هم سفران خداحافظى كردم.

ص: 82

شبى بود فراموش نشدنى، بعضى از همسفران گريان و برخى مات و مبهوت و عده اى در فكر خانه و فرزند و گروهى نگران براى انجام فرائض دينى و اعمال حج، و من هم فارغ از فكر و خيال و غم و اندوه نبودم، يك باره ذهنم از حصار زمان گذشت.

پيامبر گرامى اسلام پس از 23 سال رنج و زحمت و مبارزات شبانه روزى خود و ياران وفادارش شالوده دين مقدس اسلام را بنيان نهاده و به گونه اى كه دامنه تعليماتش كه جز كلام خدا نبود، به آن سوى مرزهاى جزيرة العرب رسيده بود. اوضاع آشفته و پريشان قبائل عرب با تدبير و رهبرى خردمندانه نبى اكرم سر و سامانى پيدا كرده، غارت ها و برادركشى ها از بين رفته و دوستى، برادرى و برابرى جاى آن را گرفته و دل هاى آنها به هم نزديك شده و رشته محكمى از اتحاد و اتفاق براى آنها به وجود آورده و ديگر ترس و بيمى در دل مسلمانان راه نداشت، زيرا دژهاى مستحكم خيبر و امپراطورى هاى ايران و روم با پايمردى اميرمؤمنان على عليه السلام و دلاوران جنگنده اسلام گشوده و به لرزه افتاده بود.

خلق عظيم محمد صلى الله عليه و آله كه خدايش فرموده:

إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ.(1)


1- القلم: 4

ص: 83

و دستورالعمل الهى اش كه وظيفه اى بود:

«بعثت لاتمم مكارم الاخلاق».(1)

و گذشت بانوى فداكار خديجه كبرى از مال و ثروت در راه پيشرفت اسلام و مجاهدات حكيمانه اش، اجتماعات بزرگ را از بت پرستى و جاهليت جدا ساخته و كيش آسمانى اسلام را در جانشان جايگزين كرده و با شعار كلمه توحيد:

«قولوا لا اله الّا اللَّه تفلحوا»،

همه سرزمين هاى عربستان را گلستان نموده است، و اينك پس از تلاش پى گير و كوشش فراوان به ياد موطن اصلى خود و سرزمين توحيد، ام القراى مادر توحيد و زادگاه عزيزان افتاده و عازم سفر حج است. با اعلام عمومى سراسر جزيرةالعرب را آگاه ساخت و توده عظيمى از قبايل بزرگ عرب و ساير مردم مسلمان هم چون سيل به سوى مدينه سرازير شدند.

روز شنبه 25 ذى القعده سال دهم هجرت بود. وضع شهر مدينه با ديگر روزها فرق كرده و جنب وجوش بى سابقه اى در بيشتر خانه ها و منازل افراد پيدا شده بود، زيرا خود را براى سفر آماده مى كردند.


1- بحار الانوار، ج 67، ص 372

ص: 84

در كوچه ها و معابر پر پيچ وخم شهر عده اى به شتاب در رفت وآمد بودند. دسته اى با كسان خود وداع مى كردند و به عجله خود را به كاروان هاى مكه مى رساندند.

هياهويى برخاسته و جمعيت فراوانى از مرد و زن به بدرقه عزيزان خود آمدند و در حالتى كه قطرات اشك از چشمانشان سرازير بود، كاروانيان را سفر به خير مى گفتند، در اين ميان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پس از غسل و نظافت تنها دو جامه صحرايى در تن داشت و در پيشاپيش مردم حركت مى كرد.

در مسير زمان با حركت اين قافله بزرگ پيش قراولان كاروان ما هم همان شب شنبه 25 ذى القعده به همراهى بزرگ كاروان عظيم اسلامى به طرف مكه معظمه حركت كرديم.

ساعت نزديك به نيمه شب بود كه از مدينه به طرف مكه حركت و به مسجد شجره يعنى همان ميقات رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيديم.

ميقات

ميقات، به حريم حق وارد شدن و محل احرام پيامبران و رسولان خدا و اوليا و اوصيا و موحّدان و آزادگان را ديدن و جذبه الهى را مشاهده كردن و مرز اختصاصى موحّدين را از نزديك

ص: 85

نگريستن و به سرزمين امن قدم نهادن است.(1) خداى اين خانه، بر هر تازه واردى واجب نموده از هر جاى عالم كه به قصد زيارت اين خانه حركت نمود و ابتداى حرم رسيد به حال احرام آن چنان كه دستور شرع مقدس است وارد شود، همان گونه كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و رسولان خدا و اولياء حق مُحرم شدند مُحرِم شود تا مَحْرَم شود و اجازه ورود به حريم الهى داشته باشد.

و به همين مكان مقدس كه رسيدى بزرگان فرموده اند:

«فاخرج مما كان فيك» يعنى خارج شو از هر چه (در سر و تن) دارى.

ميقات مرگ يا دم فرو بستن، آخرين سير كمال انسان به سوى خداست. و حج نيز سيرى است به سوى حق، زيرا كه حج در لغت به معنى قصد است، يعنى قصد الى اللَّه.

حج نشانه اى از بازگشت و رجعت به سوى اللَّه است. آن خداى ابدى و بى نهايت، كه ناظر بر شورانگيزترين تپش هاى قلب ما در تمام حالات است، از آنجا كه او واحد است و بى همتا، حج او نيز


1- مواقيت پنج گانه عبارتند از: 1- ميقات اهل مدينه: مسجد باعظمت شجره. 2- ميقات اهل شام: مسجد جحفه. 3- ميقات اهل طائف: قرن المنازل. 4- ميقات اهل يمن: يلملم. 5- ميقات اهل نجد و عراق: وادى العقيق

ص: 86

منحصر به او و بى نظير است.

او حقيقت كمال است و زيارت او هم سير به سوى كمال است.

او ابدى است، زيارت او نيز سير به سوى جاودانگى است.

او حقيقت مطلق است، زيارت خانه او هم جنبشى به سوى حقيقت مطلق است.

او بى نهايت است، رفتن به سوى او هم رفتن به سوى بى نهايت است.

او سرمنزل حجاج نيست، بلكه مقصد آنهاست و آخرين منزل هرگز در اين دنيا وجود ندارد.

و همه اين رفتن ها و حركت ها به سوى او و با راهنمايى او است. در حقيقت سيرى است به سوى هدف، نه اين كه خود هدف باشد. زيرا همه جا خدا با تو هست و از تو دور نيست، از خودت به تو نزديك تر است. وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ(1) و دورتر از آن است كه به فكر و خيال خام خود بخواهى به او برسى، آرى اما وعده وصل نزديك است.

وعده وصل چون شود نزديك آتش شوق تيزتر گردد

و لحظه ديدار مى رسد، هنگام آن رسيده كه خود را براى ديدار آماده كنيم. دل را از غير او تهى داريم خود را به او بسپاريم


1- ق: 16

ص: 87

توكل به او كنيم، از او استمداد و استعانت جوييم و بگوييم:

إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ

خدا تو را خوانده و در انتظار ورود تو است ارواح و فرشتگان در ميعاد و ميقات براى تو صف كشيده اند(1) خودت را بشناس، اى انسان تو فرزند همان پيامبرى كه فرشتگان او را سجده كردند(2) و تو همان مخلوقى كه در آفرينشت پروردگار عالميان فرمود: فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ(3).

بنگر به سخن امير مؤمنان: «لا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَقَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّاً».(4)

اى انسان، تو هرگز نبايد بندگى و بردگى غير خدا را بپذيرى، زيرا تو همان مخلوقى كه خداوند درباره اش فرمود:

وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ(5).

اى فرشته خو، ديو نفس خود را ببند و زنجيرش كن. با رسيدن به اين مكان و اين سرزمين امن،(6) با خدا ديدار كن، پيمان ببند،


1- يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا. نبأ: 38
2- فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ* فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ. حجر: 28 و 29
3- مؤمنون: 14
4- بحارالأنوار، ج 74، ص 215
5- اسراء: 70
6- فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً. آل عمران: 97

ص: 88

تجديد عهد كن.(1) مگر تو با پيمانت متعهّد نشدى كه جز او كسى را نپرستى و پرستنده طاغوت و شيطان نباشى.

أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ.(2)

اكنون آنچه در دلت از خدايان ناتوان دارى و آنها را براى خود بت ساخته اى، بيرون كن آن خداى جهانيان و دادرس مظلومان و فريادرس بيچارگان يعنى خداى پيامبر صلى الله عليه و آله و على و ابوذر و سلمان، همان خدايى كه در وجود آنها بود و در اين ميقات جز او نمى ديدند، خداى مقداد و عمار را در دل خود جاى ده و از ديگر خدايان چشم بپوش.

بدان با آن خدايى در حال ملاقاتى كه بهترين دوست و راهنما و خالق و مربى تو است.

«اينجا ميقات است، جامه زندگى ات را به در آور، جامه مرگ به تن كن، بمير پيش از آن كه بميرى.

ميقات، عجب نام پرخوف و پرهيبت و پرعظمتى. زيرا اين حالات كه در ميقات ديده مى شود، بارها در مدت عمر نظيرش را مشاهده كرده ايم و عجب شباهتى به هم دارند، در اين ميقات زائر


1- وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا اْلأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها. نحل: 91
2- يس: 59

ص: 89

خانه خدا هر چه دارد با دست خود به زمين مى نهد. در آن ميقات زائر خداى خانه هر چه دارد، ديگران از تنش خارج مى نمايند.

ميقات حج، زبان زائر خانه، به گفتن تلبيه گويا، در زمان حج با جامه مخصوص احرام.

ميقات مرگ، زبان زائر خداى خانه بسته، و تشييع كنندگان با صداى بلند فرياد كنند:

لا اله الّا اللَّه إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ(1).

و اين سفر زمان مشخص و معلومى ندارد.

در ميقات زيارت خانه، غسل و تطهير و نظافت لازم و به عهده زائر است.

ميقات و زيارت خانه سير به سوى كمال است.

ميقات و زيارت خداى خانه آخرين سير و كمال زائر است.

ميقات حج و زيارت خانه خدا وارد شدن به محشر خلق، قيامت صغرى است.

ميقات مرگ و زيارت خداى خانه، ورود در محشر كبرى و قيامت كبرى است.

در ميقات حج برنامه حجاج فقط عمل است و بس.

درميقات مرگ حساب است وديگر هيچ. همان گونه كه بزرگان


1- بقره: 156

ص: 90

فرموده اند: «الْيَوْمَ عَمَلٌ وَلا حِسَابَ وَغَداً حِسَابٌ وَلا عَمَلٌ»(1)

اينجا ميقات خانه خداست و تو زائر او، ورود به حريم الهى شرائطى دارد، اگر دارا هستى وارد شو وگرنه، نه.

اولين شرط براى واردين، استطاعت مالى و سلامت بدن و امنيت راه و فراهم شدن مقدمات سفر است.

حال كه شرائط در تو جمع و سفر به سوى خانه خدا واجب گرديده، و تو نيز آزاد و بنده و مطيع، فرمانبردار، پاك و منزه از هر عيب و نقص و داراى سلامت نفس، با خلوص و آماده انجام واجبات و ترك محرمات هستى، و اينك كه اعضاء و جوارح (قلب و چشم و گوش و زبان و روح و جانت) جهت مصاحبه با پيك حق و امتحان عملى و كتبى و شفاهى حج آماده است. و حال كه ترك همه خويشان و نزديكان (عيال و اولاد و پدر و مادر و برادر و خواهر و فرزندزادگان) نموده اى و براى هر گونه امتحان همچون ابراهيم براى خدا تا فداى فرزند ايستاده اى.

حال كه از دادن مال و منال و مقام و منصب و حتى جان در راه عقيده و هدف همچون اسماعيل آماده و صابرى.

حال كه براى بهتر زيستن و خوب مردن همچون هاجر در تكاپو و سعى و تلاشى، آگاه باش و بيدار، كه حج را براى كه انجام مى دهى و با كه سخن مى رانى و چه مى گويى.


1- بحارالأنوار، ج 32، ص 354

ص: 91

حال كه توجّهت به خداى خانه و سراپا گوش به فرمان حق و آماده براى انجام فرائض و اعمال سازنده حق شدى و نداى ابراهيم خليل را شنيدى، نيت كن(1) و در نيتت جز خداى خانه، در دل، كسى را راه مده.

و از خدا بخواه: قدم ها و گام هايت ثابت باشد، و براى گذشتن از پل صراط تمرين كن و گام ها چنان بر زمين نه كه ابراهيم و اسماعيل و هاجر نهادند.

دستى براى دعا به آسمان و دستى براى نجات خلق به زمين با دست آسمانى لباس گناه از تن بيرون آر و با دست ديگر لباس تقوى و پاكى و پرهيزكارى به تن كن.

چشمى براى نگريستن حقائق و آيات خدا، و چشمى براى شناخت باطل از حق و با هر دو چشم ميقات رسولان گرامى و اولياى حق را نگريسته و همراهان را به راه راست هدايت نموده و بى رنگى ها را در ميقات بنگر و همه را همچون خود و خود را همانند همه ببين.

گوش شنوا براى نداى ابراهيم و شنيدن فرمان حق، گوش شنوا به فرمان حق و نداى ابراهيم، گوشى فرمانبردار و آماده شنيدن لبيك


1- نيت احرام حج يا عمره تمتع و يا عمره مفرده و حج قران و حج افراد جهت خود و يا به نيابت ديگرى، واجب و يا مستحب به هر وجه از وجوه كه وظيفه دارى نيت كن. نيت احرام عمره تمتع: محرم مى شوم جهت انجام فرائض دينى عمره تمتع از حَجة الاسلام قربة الى اللَّه

ص: 92

و صداهاى هماهنگ خلق خدا، زبان به ذكر خدا و با نوايى خوش و صدايى رسا به امر خدا در جواب صاحب ندا و تلبيه گويان مانند همگان يكسان و يكنواخت، يك صدا و يك آهنگ، يك لهجه و يك زبان، فصيح و بليغ، با زبان عربى، نه شعر و نه نثر، بلكه همان گونه كه دستور است:

لبيك، اللّهمّ لبّيك، لبّيك لا شريك لك لبّيك، ان الحمد والنعمة لك والملك لا شريك لك لبيك.

شنيدى كه نثر وشعرنيست بلكه، تلبيه است ولبيك و لبيك است.

حال اگر كلامت و حرفت از دل بود و گفتارت راست خيالت راحت باشد، در آزمون جهانى اسلام قبولى و در مصاحبه هم جانت آرام گيرد و مطمئن باش قبولى، از ديگران سؤال نكن، به دست ديگران منگر، از خودت سؤال كن كه چگونه اى، قلبت گواهى مى دهد، اعضا و جوارحت و اعصابت آرام.

زبانت باز و روحت شاد است، باكى نداشته باش، ديگران هم مانند تو، از خود بايد سؤال كنند.

همه آن اعمال كتبى و عملى و شفاهى و قلبى به خودت مربوط است.

از خود سؤال كن كه چگونه انجام داده اى؟ ناظر اعمال در خلوت و در جلوت وجدان تو است.

بررسى تمام اعمال هر كس به خودش واگذارده شده و خود

ص: 93

حسابرس خود است؛ زيرا اوراق اعمال عبادى اين مكتب را جز خود كسى توانايى بررسى ندارد. هر دانش پژوه آزاد اين مكتب با علم به اين كه ممتحن خدا است و عالم و دانا و بينا و شنوا و ناظر بر همه است، اعمال و رفتار خودش را بررسى و نمره قبولى و يا رد آن را در زير اوراق و كتابت خود نوشته و امضا مى نمايد.

پروردگار بزرگ از راه لطف و مرحمت چنان بينش و آگاهى به يك يك شاگردان اين مكتب عنايت كرده كه خود محرمانه بدون دخالت ديگران مستقيم جواب رد يا قبولى خود را اعلام دارند.

اين رمزى است بين خالق و مخلوق و عبد و معبود اين مكتب با اين شرح و گفتار هر بنده اى كه خود قبولى اعمال خود را امضا نموده اجازه ورود به اين كلاس ارزنده و توحيدى ابراهيم را دارد.

قرنطينه الهى در انتظار توست، با تزريق واكسن بندگى و آزادى و انسانى و اخلاقى وارد حرم شو، واكسن هجرت از گناه و ترك محرمات الهى ايجاد بيست و چهار مصونيت مى نمايد.(1)


1- كه عبارتند از: 1- شكار كردن 2- بوسيدن و نگاه شهوانى به زنان حتى به همسر. 3- عقد و شاهد شدن بر آن 4- استمناء 5- بوئيدن 6- پوشيدن لباس دوخته 7- سرمه كشيدن 8- نگاه در آينه 9- پوشيدن روى پا 10- دروغ و فحش و فخر كردن 11- قسم خوردن 12- آزار رساندن حيوانات 13- انگشتر زينتى به دست كردن 14- زر و زيور براى زنان 15- ماليدن روغن به بدن 16- كندن مو از بدن 17- سر زير آب بردن و پوشاندن 18- رو گرفتن زنان 19- زير سايه در حال حركت 20- خون از بدن خارج نمودن 21- كندن گياه از حرم 22- ناخن گرفتن 23- دندان كشيدن 24- حمل اسلحه

ص: 94

ميقات، اين محل همان قرنطينه الهى است، همه حاجيان بايد در اين جا واكسينه شوند، آن چنان كه از برنامه هاى خلاف انسانى ايمنى پيدا كرده تا تمام دستورات شرع مقدس اسلام را يك به يك به خاطر بياورند.

و تو اى حاجى، كه قصد ورود به حريم خدا دارى، همان 24 چيز كه در حال احرام نهى شده همه را ترك كن. حال كه محرم شدى و محرمات الهى را ترك كردى به شكرانه اين موفقيت نماز بخوان، بخواه از خدا در اين وادى مقدس كه در تمام امور از محرمات نگاهت دارد، زيرا خدا براى تو و تمام حاجيان حرام كرده، با خود شرط كن و خود را آماده ترك آن نواهى بنما.

تمام قواى معنوى را بسيج و آماده كن، اوامر پروردگار را به خاطر آور، و مناهى را ترك و درس زندگى گير و برنامه حيات را براى هميشه به خاطر سپار، تا در حرم الهى هستى يك به يك را انجام ده. بعضى از مناهى را در حرم و برخى ديگر موقت و بقيه در تمام عمر بايد ترك شود. اين امر خداست وبه انسان هاى فرمان بردار شرف و آگاهى، سربلندى و عزت و مقام و ايمان مى دهد.

اطاعت كن، بدون حرف، بدون چون و چرا، بنده باش، و فرمان بردار، خود را در حرم بين، در ميهمان خانه حق به شخص كريم و بزرگى وارد مى شوى. تو را دعوت كرده و همه اشياء عالم را براى تو و تو را براى خودش خلق كرده.(1)


1- «خلقتُ الأشياء لأجلك، وخلقت لأجلى». حديث نبوى

ص: 95

حال، لبيك گفتى، حاضر شدى، آمدى و در دفتر حاضرين حرم نامت ثبت شد. همگام ابراهيم، اسماعيل، هاجر، پيامبران و امامان، سراپا گوش باش، بشنو نداى ابراهيم را جواب گو، و خودت را در صف توحيديان و حاجيان بين، با زائران حرم همگام شو، قدم به جاى قدم هاى ابراهيم بت شكن نه، بت هاى رنگى سنتى، ملى و سياسى و مادى را از خود دور كرده و همراه قهرمان توحيد به خانه خدا قدم نه.

اكنون كه جامه خداپرستان و قهرمانان توحيد را به تن كردى همگام با ابراهيم، هم رنگ همه، همراه همه به سوى خدا هجرت كن با همين لباس، خودت را بساز و قدر اين جامه را بدان، فرداى تو بسته به امروز تو است. تقوى پيشه كن و از هر چيز كه خدا نهيت كرده بپرهيز، و هر چه امرت كرده انجام ده. بكوش هر كجا كه خدا تو را حاضر خواسته، باشى، و هر جا كه نهيت كرده، نباشى، حريم حق است. دربار كريم است جز متقين كسى به اين دربار راه ندارد و فقط از متقين(1) عمل پذيرفته مى شود. تو هم سعى كن متقى باشى زيرا به گفته بعضى از عرفا كه فرمودند: «به درستى كه جمع خيرات دنيا و آخرت در تحت كلمه اى است و آن هم تقوى است.»(2)


1- إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ. بقره: 2
2- براى درك هر چه بيشتر از مفهوم تقوى در قرآن كريم مراجعه كنيد به سوره هاى آل عمران 148 و 120 و نحل- 138 و طلاق 2 و 3 و احزاب 69 و مائده 26 و يونس 63 و زمر 60 و ..

ص: 96

مال و ثروت دنيا اگر همراهش تقوى نباشد باعث فساد در جامعه مى گردد و شاهد، كلام خداست كه مى فرمايد:

وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً.(1)

«و چون مردم شهرى را به كيفر كردار ناپسندشان اراده هلاك داشته باشيم، خوشگذرانانش را وامى داريم تا در آن به انحراف و فساد بپردازند، و در نتيجه عذاب بر آن شهر لازم گردد، پس آن را يكسره زير و رو مى كنيم.»

اكنون با شناخت ارزش تقوى، لباس (احرام)(2) از تقوى بر تن كرده و به ميقات وارد شو.

حال كه لباس گناه بركندى و لباس تقوى و پرهيزكارى به تن پوشاندى، بدان و آگاه باش كه هنگام تجديد عهد و پيمان بستن و شهادتين گفتن در مقابل حجرالاسود است.

ميقات: ورود به محضر خلق و شروع قيامت صغرى است.

ميقات: آغاز زيارت خانه خدا است.

ميقات: محل استجابت دعا است.(3)

قات: محل پذيرش توبه و بازگشت به خدا است.


1- اسرى: 15
2- لباس احرام عبارت است از دو تكه پارچه كه يكى بر دوش و ديگرى بر كمر بسته مى شود
3- يوسف رضايى با مقدمه استاد سيد غلامرضا سعيدى، حج رضايى، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، پاييز 1385.

ص: 97

ميقات: محل هجرت از گناه و آنچه در دنيا است.

ميقات: محل قيام بهارى و زندگى نو براى خداست.

ميقات: محل آموزش و تعليم مكتب ابراهيمى است.

ميقات: محل قرنطينه الهى و تزريق واكسن ضد طاغوتى است.

ميقات: محل دگرگونى بزرگ و تغيير و تحول انقلابى است.

ميقات: محل ورود از خود به خدا و از اسارت به آزادى است.

ميقات: محل ورود از ماده به معنى و از ذلت به عزت است.

ميقات: محل ورود از پليدى به پاكى و از جهالت به آگاهى است.

ميقات: محل تولدى نو و راهى نوين، انديشه اى بلند و تجديدكننده حيات است.

ميقات: محل نيت، قصد، عزم قلب، انگيزش دل و آغاز سفر است.

به ميقات رسيدى، نيت كردى، نداى حق شنيدى، لبيك گفتى، محشر خلق و حريم خدا را ديدى، قيامت صغرى و قيام خلق را ديدى، كفن پوش شده و تمرين مردن كردى، مُحرِم شدى و مَحْرَم گشتى، لباس تقوى و پرهيزكارى به بر كردى، دعا و ندبه و استغفار نمودى، رحمت عام ميزبانت را ديدى، به مقصدت، به مرادت رسيدى.

حال با خضوع و خشوع با معرفت و شناخت، با عشق و علاقه با خلوص و پاكى، با صفاى باطن، با بيم و اميد و با خوف و رجاء و

ص: 98

با زبانى فصيح و بليغ، با صدايى لرزان و با چشمى گريان به نداى خداى ابراهيم، پاسخ گو:

لبيك، اللّهمّ لبّيك، لبّيك لا شريك لك لبّيك، ان الحمد والنعمة لك والملك لا شريك لك لبيك.

آفريننده جهان لبيك هر چه گوئى كنم به جان لبيك

سر به فرمان نهاده ام پيشت امر فرما مرا بخوان لبيك

گر «بيا عبدى» ام خطاب كنى تا ابد گويمت به جان لبيك

گر ندائى كنى مرا پنهان من هويدا كنم عيان لبيك

گر بميرانيم دمى صد بارگويم ار خوانيم، به جان لبيك

چون شود خاك ذره ذره تنم شنوى از گلم همان لبيك

در قيامت چو خوانيم گويدمو به مويم يكان يكان لبيك

هر كه خواند ز روى صدق تو راآيدش فاش ز آسمان لبيك

ص: 99

هر كه ده بار گويدت: يا رب گويى اندر دلش نهان لبيك

گر بود عارف او برد ذوقى ورنه گردد ذخيره آن لبيك

چو خوش است اى خداى روزى كن از تو در سر عاشقان لبيك

عاشقم كن بده خطاب جواب تا برد فيض ذوق آن لبيك

صداى لبيك تو فضاى آسمان مسجد شجره را پر كرده و هر چه داشتى به زمين ريختى آرى كفن پوش شدى، انسان شدى، سپيدپوش شدى، به رنگ همه درآمدى و همه به رنگ تو، كوچك شدى، ذره شدى، خس شدى، قطره شدى، به درياى خلق فرو رفتى، دريا شدى(1)، تنها بودى خود مى ديدى، قطره بودى، فردى بودى به محشر خلق داخل شده(2) مردم شدى، مغناطيس و جذبه


1- قطره چون متصل شود در يَم تو دگر قطره اش مخوان، درياست
2- غرض ز انجمن و اجتماع، جمع قواست چرا كه قطره چو شد متصل به هم، درياست ز قطره هيچ نبايد ولى چو دريا گشت محيط گردد و از وى نهنگ خواست ز فردفرد، محال است كارهاى بزرگ ولى ز جمع توان خواست هر چه خواست

ص: 100

انسان ها تو را در بر گرفت، و هستى شدى، ابراهيم شدى، اسماعيل شدى، امت شدى.

إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً(1).

در راه خدا نيست شو، تا هست شوى، لباس زندگى به در آر، جامه آغاز سفر بپوش، جامه ملاقات با خدا.

جامه بى رنگ و بى نشان، ساده، دو تكه، خود را به رنگ همه درآور، رنگ فرمانبرداران، رنگ بندگان، خود را نبين بلكه خدا را ببين، افكار پوچ، منيّت، خودپرستى، غرور، شهوت، خودبينى، رنگ هاى تصورى، امتيازات اشرافى، اربابى، همه را در ميقات بريز، از خود دور كن، در ميقات همه را دفن كن. برهنه شو، عريان شو، خدايت وعده داده مانند روزى كه از مادر متولد شدى، به چيزى مينديش، و خود را به مال و ثروت، شخصيت و حسب و نسب، رياست، مقام، قدرت، بزرگى مشغول مكن، سرگرم اين بازيچه ها مشو، آنچه مهم است، هدف است.

بى رنگ شو، به رنگ همه انسان ها تا همه را به رنگ خود بينى. عرب، عجم، سياه، سپيد، هندى، مراكشى، مصرى، ليبيائى، از هر بلاد و ديارى كه هستى. به رنگ اول خلقت، همان گونه كه در


1- نحل: 120

ص: 101

تولد از يك پدر و يك مادر(1) و بنده يك خالق و از خاك، يعنى پست ترين چيزى كه خدا خلق كرده از تراب تو را و مرا خلق نموده با همه اين پستى و كوچكى، گويد كه همه اشياء را براى تو، و تو را براى خود خلق كردم قدر خودت بدان اگرچه از خاكى، ولى خدايت فرموده:

فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ.(2)

اى بهترين خلق خدا، خدايت خواسته كه تو بزرگ گرامى و با همه، برابر و برادر باشى.

اى كسى كه همه اشياء براى تو خلق شد، هجرت كن، از زشتى ها به زيبايى ها، از خواب به بيدارى، از ماده به معنى، از نشستن به قيام، از تن پرورى به كوشش، از گناه به توبه، از پليدى ها به خوبى ها، از خودخواهى به ايثار، از خود به خلق و از هر چه غير خداست به خدا هجرت كن.

از هواى نفس، از شهوات، قدرت ها، مقام ها، اشراف و خواسته هاى دل هجرت كن. «الْمُهاجِرُ مَنْ هاجَرَ نَفْسَهُ» مهاجر كسى است كه از هواى نفس هجرت كند. اگرچه هجرت كار مشكلى است و امرى است مهم آن هم هجرتى چنين، هجرت از


1- آدم و حوا، يا أيُّهَا النَّاسُ، انَّ رَبَّكُمْ واحِدٌ، وَانَّ آباءَكُمْ واحِدٌ كُلُّكُمْ لِآدَم وَآدَمُ مِنْ تُرابٍ. بحارالانوار، ج 73 ص 348
2- مؤمنون: 14

ص: 102

خواسته هاى هواى نفس، يا ديو نفس، يا شيطان، اما بايد جهاد كرد، جهاد اكبر، مبارزه با نفس، جهاد فى سبيل اللَّه كارى است مشكل، اگر خدا كمك كند آسان مى شود.(1) بايد كوشش كرد و هجرت كرد، از قيد و بند زن و فرزند و مال و مقام، از هواهاى نفس، از همه بندها بايد هجرت كرد.

زنت زنجيرى به گردن، مالت زنجيرى به دست و پا، فرزندت به گرده ات سوار، و شهوت و قدرت و مقام و مال هر يك سدى براى عبور از ميقات تو شده اند.

پيامبر درونت گويد كه همه را بگذار و بگذر، عقل و دينت گويند اينها هدف نيستند، بلكه وسيله سعادت اند از اين ها درگذر و عبور كن، به وادى امنى خود را رسان، هجرت كن، پيشتر برو، اول كار است، سرحد هجرت است، ابتداى جهاد است(2) گذشت، مردانگى، همت، استقامت و صبر مى خواهد.

با خود انديشيدم كه خدايا چه كنم، راهم ده، كمكم كن. اگر از اين ميقات عبور كنم، پيروزم، فاتحم، انسانم، خدايى ام، بنده ام، تا آخرعمرمجاهدم، مشكل است، دشوار است، بايدهجرت كنم، جهاد كنم، از خود بيرون روم، خود را نبينم، به سوى حق هجرت كنم، به سوى هستى مطلق، كمال مطلق، نيست شوم تا راه آسان شود.


1- امام على عليه السلام مى فرمايد: دين اسلام سهل است و ممتنع، سهل است از حيث راه، و ممتنع است از حيث راه رو
2- الْمُجاهِدُ مَنْ جاهَدَ نَفْسَهُ؛ مجاهد كسى است كه با هواى نفس مجاهده كند

ص: 103

خدايا، هجرتم، جهادم، ميقاتم، ميعادم، آغازم، انجامم، سرمنزلم، ورودم، دعوتم، قيامم، برنامه ام، از نيستى به هستى مبدل گرديد.

قيام بهارى كردم، زندگى از سر گرفتم، حيات جاودان يافتم.

به فكر فرو رفتم، و با خود گفتم كه كار تمام است و اينجا محل احرام است، احرام پيامبران، ميقات بزرگان، ميعاد بندگان، سرمنزل آزادگان، سرحد مجاهدان، قيام افتادگان، آغاز كار پناهندگان، محل ملاقات مشتاقان.

آرى همان محل ميقاتى است كه هريك از اولياى معصومين هنگام ورود و احرام و گفتن لبيك اندام مباركشان به لرزه افتاده و زبان حقيقت گويشان ياراى گفتن لبيك را نداشت و چنان بيخود مى شدند كه همراهان تعجب كرده و از هم سؤال مى نمودند كه حضرت را چگونه مى بينى، كه توانايى گفتن لبيك را ندارد؟!

از حضرتش سؤال مى نمودند حضرت با حالى ناآرام و لرزان جواب مى فرمود كه: ترسم از اين است كه جواب ردم دهند و لا لبيك ولا سعديك ام گويند.

گامى پيش گذاشته و اللَّه اللَّه گويان حال توجهى از خدا خواستم.

چند لحظه اى در انديشه فرو رفتم، ناگهان داستان آموزنده و نويددهنده مولانا جلال الدين رومى را به خاطر آوردم كه جوانى پيوسته اللَّه اللَّه مى گفت و دعايش مستجاب نگشت سرانجام نيايش را

ص: 104

ترك كرد، راهى ديگر در پيش گرفت.

شبى حضرت خضر را در رؤيا ديد:

گفت هين از ذكر چون وامانده اى چه پشيمانى از آن كش خوانده اى

گفت لبيكم نمى آيد جواب زان همى ترسم كه باشم رد باب

گفت خضرش كه خدا گفت اين به من كه برو با او بگو اى ممتحن

بلكه آن اللَّه تو لبيك ماست وان نياز و دردسوزت پيك ماست

نى تو را در كار، من آورده ام پيك ما بوده گشاده پاى تو

درد عشق تو كمند لطف ماست زير هر يا رب تو لبيك هاست

اين داستان اميد تازه اى به من بخشيد و روزنه روشن در قلبم پديدار شد و همچون خورشيدى كه از پشت كوه مشرق برآيد دلم را نورانى ساخت و راه تازه اى پيدا نمودم، راهى نزديك، آن چنان نزديك كه از خوشحالى در كالبد خود نمى گنجيدم.

با همان حال به دربار ميزبان كريم خود وارد شده و به ياد انسان هاى راستين تاريخ چون ابوذر و مقداد و عمار و بلال افتادم كه

ص: 105

آنى غافل نبوده و همگان را از زشتى ها باز مى داشتند. هم اسلام را فهميدند و فهماندند، هم شناختند و شناساندند. هم آگاه بودند و آگاه ساختند. آن رادمردان، خدايان دروغين و طاغوت ها و بت ها را سجده نكردند، خدا را ملاقات كردند در حالى كه قلبشان از خوف خدا لرزان و چشمانشان گريان، دست آنها به طرف لطف پروردگار بلند و قدم هايشان به مهمان خانه حق به جلو روان، اعضاء و جوارح آنها در حال تسبيح و مناجات با خدا، زبان آنها به ذكر و تلبيه گويا، يك گوش به فرمان حق شنوا ادْعُونِي(1) و گوش ديگر لبيك و سعديك پيك حق را شنوا أَسْتَجِبْ لَكُمْ(2) ملايك همه صف بر صف در انتظار ورودشان، و فرشتگان آماده درودشان.

به حال آنان غبطه خوردم و از خداى خود آن چنان حالى و فكرى و انديشه اى و توجهى و آگاهى خواستم.

با خود گفتم آن رادمردان و آزادگان هنگام اضطرار و درماندگى به دربار لطف و كرم الهى پناه مى بردند، و تو پناه گاهى جز دربار حضرتش دارى؟

با پروردگار كريم خود گفتم:

همه از پرتو لطف تو ايا بار خداى انتظار كرم و بخشش و رأفت دارند


1- غافر: 60
2- همان

ص: 106

كى برانى ز در خويش و گذارى محروم بندگانى كه به درگاه تو حاجت دارند

تجديد عهدى كرده و پيمان بستم و هر چه در سر داشتم ريختم و دل را از غير او تهى كردم و از خود بيرون شدم. ابديت را انتخاب كردم و از همه هجرت كردم و به وادى تازه قدم نهادم. به وادى ايمن رسيدم، شكر خدا نموده، فرياد كردم، لبيك اللهم لبيك.

صداى لبيك لبيك ما فضاى مسجد با عظمت شجره را در آن دل شب پر كرده بود و پس از احرام و لبيك لبيك، نماز «تحيت» مسجد و نماز شكر بجا آورده آماده حركت به سوى خانه خدا شديم.

ساعتى بعد از حركت راننده به علت خستگى ماشين را متوقف ساخته و به خواب رفت و همراهان نيز به استراحت پرداختند.

صبح روز بعد با نسيم صبحگاهى از خواب بيدار شده و به نماز ايستاديم.

پس از خواندن نماز صبح سوار ماشين گشته و عازم مكه شديم.

راننده كاميون، عربى لاغراندام بود كه گاهى اوقات سخت عصبانى مى شد. از حرف هايش اين طور فهميديم كه خود را راننده

ص: 107

ماهرى مى داند و خيلى هم ادعا داشت، اما هنوز يك ساعت از حركت ما نگذشته بود كه راننده پرمدعا نتوانست كاميون را خيلى خوب اداره كند، كنترل از دست او خارج شد.

كاميون واژگون گشت و ما كه در روى كاميون قرار داشتيم درست در زير بارها قرار گرفتيم، ولذا قادر به تشخيص موقعيت خود نبوديم. من درد شديدى در پاى خود احساس مى كردم ولى از وجود مايع گرم و لزجى كه بر روى بدنم جارى مى شد حدس زدم كه ديگر قسمت هاى بدنم نيز مجروح شده اما به شدت درد پا نبود.

مدتى بعد سر و صدايى از پشت بارها به گوشم آمد و اين طور به نظر مى رسيد كه عده اى قصد نجات ما را دارند و حدس ما درست بود. چند دقيقه پس از واژگون شدن كاميون ما، كاميون ديگرى كه حامل بار كاروانى از حجاج ايرانى بود رسيد و آن ها براى نجات ما از زير بارها اقدام كردند.

خود راننده و شاگردش در اين حادثه سالم مانده بودند.

آشپز كاروان وضع وخيمى داشت و من نيز همين طور. دو مرد نيز كه از خدمه كاروان بودند به شدت مجروح شده بودند.

چند دقيقه بعد يك آمبولانس رسيد، همه ما را به درون آن بردند و پس از نيم ساعت به يك بيمارستان صحرايى رسيديم.

در آن بيمارستان ابتدا زخم هاى ما را پانسمان كردند و سپس با

ص: 108

آمبولانس به محل ديگرى جهت عكس بردارى برده و پس از عكس بردارى در همان بيمارستان بسترى كردند. پس از عكس بردارى معلوم شد كه پاى چپ من از مچ شكسته است.

آن شب ما در بيمارستان صحرايى بوديم. اين بيمارستان موقت داراى پنج يا شش اتاق بود. تقريباً در هر اتاق چند بيمار بود كه اغلب در بين راه مجروح شده بودند.

بيمارستان صحرايى تقريباً مجهز بود، چند پزشك مجرب سورى، مصرى، فلسطينى و پاكستانى آن شب به يك عمل جراحى سريع و موفقيت آميز بر روى پاى خرد شده من دست زدند. سه پرستار مصرى به آنها كمك مى كردند، و آنچه كه براى من بيش از همه قابل توجه مى نمود استفاده نكردن از داروى بيهوشى بود.

پزشكان پس از عمل جراحى از اتاق بيرون رفتند، شب فرارسيد. شدت درد و سوزش زخم ها مانع خواب بود. از طرفى چند مجروح ديگر كه در اتاق بودند تا نيمه هاى شب ناله مى كردند.

سه پرستار مصرى هر چند دقيقه يك بار به ما سر مى زدند.

پرستاريشان خالى از تصنع و توأم با محبت هاى خواهرانه بود.

باز هم از همان مقدار عربى كه قبلًا خوانده بودم استفاده كرده و از يكى از پرستارها پرسيدم اسمت چيست؟ پاسخ داد فاطمه.

گفتم: فاطمه چه اسم بابركتى!

ص: 109

از دومى اسمش را سؤال كردم؟ پاسخ داد سلمه.

چه اسم زيبايى، ام السلمه زوجه رسول اكرم صلى الله عليه و آله بوده است.

اسم پرستار سوم آن چنان نامأنوس بود كه در ذهنم نمانده ولى به هر حال فهميدم كه يك اسم اروپايى است.

همان موقع به ياد مقاله اى از «حسن صدر» در روزنامه اطلاعات، به نام «و به اين ترتيب فرهنگ ملتى از بين مى رود» افتادم، انتقادى سخت از كسانى كه بر فرزندانشان اسم هاى اروپايى مى گذارند كرده بود و آن را يك نوع حقارت ذهنى مى دانست.

از پرستارها سؤال كردم مذهبشان چيست؟

پاسخ دادند: شافعى.

من نيز در پاسخ آنها كه از مذهبم سؤال كردند جواب دادم:

«مذهبم جعفرى است.»

آنچه كه موجب شگفتى من شد آن بود، نامى از مذهب جعفرى نشنيده بودند.

پاسخ آنان، هم موجب تعجب بود و هم اندوه.

فوراً اين سؤال در ذهنم خطور كرد كه آيا تبليغات مذهب جعفرى تا اين حد ضعيف است كه سه مسلمان تحصيل كرده مصرى كه براى خدمت به حجاج به عربستان آمده اند حتى نامى از مذهب جعفرى نشنيده اند، مجبور شدم براى معرفى مذهبم نام شيخ شلتوت مفتى و فقيه بزرگ مصرى را به ميان آورم و فتواى او را در مورد

ص: 110

حقانيت مذهب جعفرى متذكر شوم.(1) آن شب پرفيض بابركت به پايان رسيد.

صبح روز بعد با صداى اللَّه اكبر اذان بيدار شده و نماز صبح را روى تخت بيمارستان خوانده و در انتظار سرنوشت بودم.

آرى آن شب بزرگ رحمانى به سرعت گذشت، شبى بود رويايى، افسانه اى، پيروزى، شب حيات و زندگى، شب نجات، شب بيدارى، شب حادثه، شب تصادف و يا شب سلامت و مصلحت.

در حال مناجات با خدا بودم كه، پروردگارا ياريم ده، كمكم كن، اعمالى در پيش دارم عمره، حج، عرفات، مشعر، منى، جمره و مسلخ، تقصير، طواف و سعى و نماز، بيتوته در منى و وقوف در عرفات و مشعرالحرام، همه با كمك تو اى پروردگار بايد به پايان برسد.


1- فتواى شيخ شلتوت مفتى اعظم و فقيه و رئيس دانشگاه الازهر مصر بدون ترديد يكى از مهم ترين فتواهاى بزرگ تاريخ اسلام است. وى در فتواى خويش نوشت كه اسلام بر هيچ يك از پيروان خود واجب ننموده كه از مذهب خاصى پيروى كنند. ما مى گوييم هر مسلمانى حق دارد در ابتدا از هر مذهبى كه طبق مدارك صحيح نقل شده و احكام آن را در كتب مخصوصى تدوين كرده اند پيروى كند. مذهب جعفرى، مشهور به مذهب شيعه اماميه از جمله مذاهبى است كه مانند ساير مذاهب اهل سنت شرعاً مى توان از آن تقليد كرد. رجوع كنيد به مجله «رسالة الاسلام، سال 11، شماره 3

ص: 111

سرانجام آن شب به پايان رسيد. روز بعد ما را با يك آمبولانس به مكه رساندند. محيط بيمارستان ايرانى بود، قبل از هر كار مرا به اتاق راديوگرافى بردند و از مچ پا و پهلو و دست من عكس بردارى كرده و پس از ساعتى خبر داند كه مچ پا شكسته ولى خوشبختانه در پهلو و دست شكستگى ديده نشد.

تختى آماده و مرا در اتاق بسترى كردند. اطراف ما شانزده تخت بود كه بيماران در حال استراحت بودند، بيماران ايرانى از شهرهاى اهواز، اصفهان، كرمان و تهران بودند. مدت ده روز كه من در بيمارستان بودم، مدام بيماران در حال مرخصى و گاهى بيمار تازه، وارد و بسترى مى شد، شبانه روز ما مى گذشت و از همان شب اول در اثر شدت درد و بى خوابى داستان هايى از زندگى ابراهيم و اسماعيل و بناى خانه كعبه و ولادت ابراهيم و اسماعيل و هاجر و مناسك حج تا صبح گفته مى شد. هر شبى داستانى شيرين و جذاب از زندگى موحدين و خداپرستان، بيمارستان را تبديل به مجلس درس و بحث دينى نموده، دردها و زخم ها را با اين سخنان مرهمى نهاده و همه به ياد فداكارى اسماعيل و گذشت ابراهيم دردها را فراموش كرده و از خدا چنين اراده و تصميمى درخواست مى كرديم.

ص: 112

ص: 113

طواف بر گرد كعبه

ص: 114

ص: 115

طواف بر گرد كعبه

طواف بر گرد كعبه نيز عظمتى دارد. انسان خويش را در ميانه گردابى خروشان احساس مى كند. امواج حركت و تكاپوى انسان ها را مى بيند كه به دور كعبه مى گردند!

موج خروشان در حال نيايش با خدا به گرد خانه، در طواف، در اينجا انسان احساس «بودن» نمى كند، بلكه به خوبى مى فهمد در حال «شدن» است، و جزئى از يك روح خروشان كه پيوسته روح و زندگى مى گيرد و از پوسيده شدن و گنديدن و ركود و پوچى در امان است.

اينجا توقف نيست، بلكه حركت است. اينجا «من» نيست بلكه «ما» است، اينجا فرد نيست بلكه امت است.

اينجا است كه انسان درك مى كند آن همه انديشه هاى پوچ از مقام پرستى، مال دوستى، ثروت اندوزى، افتخار به خانواده و نژاد و طبقه چقدر بى ارزش است.

در اينجا انسان به رود پيوسته است تا جريان يابد و سپس به

ص: 116

دريا رسد و اين ندادهنده آن است كه در اسلام نجات فردى مفهوم ندارد، اگر حركتى به سوى «رهايى» است، حركت جمعى است نه فردى.

در اينجا است كه انسان، به پوچى انديشه هاى صوفيانه و زاهدگرايى فردى پى مى برد. انديشه هاى آنان كه جامعه را رها كرده و گوشه عزلت بر مى گزينند تا با نيايش هاى خويش رهايى فردى يابند.

طواف كعبه بايد با نيت از «حجرالاسود» شروع و به آن ختم شود.

طواف خانه در مدارى معين و حساب شده بدون انحراف و كج روى بايد انجام شود. و اين نمايشگر آن است كه گرديدن در مدار الهى بدون حساب و بدون نظم و ترتيب نيست، بلكه مانند منظومه شمسى كه با حساب معين و دقيق به گرد خورشيد و مدار آن در گردشند، همگان در مدار مخصوصى طواف كنند!

بنابراين انسان در مسير زندگى اگر از مدار جاذبه الهى خارج گردد آلت دست طاغوتان قرار مى گيرد و به گودال پستى و مذلّت سقوط مى كند. انحراف از مدار حق در واقع بيرون شدن از مدار توحيد و سرانجامش نابودى است!

پس از طواف، نماز در مقام ابراهيم آغاز مى شود كه خود وارد شدن در دنياى تازه اى است و جهانى ديگر و آن نماز گزاردن در مقام ابراهيم است.

ص: 117

انسان خداپرستى شده كه مدار الهى را به نحو احسن پيموده اكنون اجازه دارد كه پاى خويش را در مقام ابراهيم؛ «انسان نمونه» بگذارد و نماز بخواند كه نقطه اوج پرواز انسان توحيدى است.

نماز طواف

نماز، در جامه پاك و سفيد احرام در حرم الهى در نقش ابراهيم بت شكن بنيان گذار جهان بينى توحيدى، آن كه بر ستمگران شوريد، آن كه بر مشركان شوريد و بر طاغيان عصيان كرد، به ميان آتش رفت تا خلقى را از آتش ظلم و جور نمروديان رهايى بخشد! و اكنون انسان در مقام ابراهيم نماز مى گزارد تا با خداى خود پيمان بندد كه از آن به بعد در طول زندگى خويش با طاغوت و طاغوتيان درافتد و ظلم را پذيرا نباشد و اين است كه مى گويم نماز در مقام ابراهيم باشكوه ترين و بامعناترين و سازنده ترين مراسم حج است.

انسان آگاه پس از اين نماز مشعلى مى شود بر سر راه انسان ها، و رهبرى مى شود نجات دهنده همچون پيامبران، و مصلحى مى شود همچون ابوذر و سلمان كه بودن آدميان را در درياى جهل و نادانى تحمل نتواند كرد و از آن پس ابراهيم وار زندگى مى كند و مصمم مى شود تا قوم خويش را همچنان كه انديشمند بزرگ فرمود از «مرداب زندگى راكد و حيات مرده و ذلت جور و ظلمت و جهل به حركت درآورده و به آنان جهت دهد.»

ص: 118

اين است كه در نماز با گفتن قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ توحيد ذات اللَّه را، و با گفتن اللَّهُ الصَّمَدُ توحيد صفات اللَّه، و با گفتن لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ توحيد افعال اللَّه و با گفتن وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ توحيد عبادى اللَّه را بر زبان جارى كرده و در خانه توحيد با گفتن اقسام توحيد سند بندگى را تسليم حق بنمايى.

طواف من

بى شك خواننده از خود مى پرسد كه من با بدنى مجروح و پايى شكسته چگونه به دور خانه خدا طواف كردم؟

روز هفتم ذى الحجه كه همه آماده حركت به سوى عرفات مى شدند دستور رسيد كه مجروحين كاروان ها يا به كاروان هاى خود ملحق شوند و يا همراه كاركنان بيمارستان ها آماده طواف و اعمال و رفتن به عرفات گردند.

در ساعت 11 آمبولانس جلو بيمارستان حاضر شد. با كمك پرستاران مرا داخل آن قرار دادند و پس از خداحافظى از پرستاران، به محل كاروان حركت كرديم. مناظر اطراف خيابان و ديدن حجاج براى من كه ده روز تمام در بيمارستان بودم تازگى داشت. چند تن از برادران دينى به محض ديدن من جلو آمدند و چند تن ديگر به درون هتل رفتند تا خبر ورود مرا به ديگران بدهند.

در چنين مواقعى معمولًا شور و احساس برادرى به اوج

ص: 119

مى رسد و انسان خويش را در «جمع» ديگران احساس مى كند. كدام كلمه اى قادر است كه اين احساسات و شور را بيان كند و غير از مكتب توحيدى كدام ايدئولوژى و مكتبى قادر است كه چنين احساس «برادرى» و يكى بودن را در انسان به وجود آورد.(1) چند تنى از برادران مرا در آغوش كشيدند و از اين كه از مرگ حتمى نجات پيدا كرده بودم ابراز شادى مى كردند.

من هم آنها را در آغوش محبت گرفتم اگرچه پاى من داخل گچ و بدنم مجروح بود ولى هيچ احتياجى به دست و پا نبود، زيرا هريك از آن برادران دستى بودند و مرا به آغوش و سينه خود چسبانده و هر كجا كه اراده مى كردم مى بردند.

پس از استراحت و ديد و بازديد از يك يك عزيزان و حجاج محترم در اتاقى استراحت كرده و آماده براى طواف خانه شدم.

همان عزيزان آمدند و با زحمت زياد مرا به حمام برده و خون و زخم ها را شسته و غسل طواف كردم و آماده براى مسجدالحرام و طواف خانه شدم.

برادران مهربان وسيله حركت را آماده و مرا درون ماشين


1- انسان در سفر حج متوجه همكارى، تعاون، دلسوزى و محبت بى شائبه مسلمانان مى شود و به مفهوم واقعى كلمه «ايثار» پى مى برد و با خود مى انديشد كه اگر اين روح ايثار، تعاون و همكارى در اجتماع در مسير صحيح و خدايى به كار افتد چه نتايج شگفتى را موجب مى گردد؟ و بايد هميشه چنين باشد

ص: 120

بردند، آن قدر مرا شرمنده احسان و لطف خود كردند كه اگر بگويم مرا بالاى سر خود و شانه ها قرار داده بودند اغراق نگفته، با يك دنيا خجالت و سرافكندگى از باب السلام وارد حرم الهى و خانه خدا شديم. خود را براى طواف عمره تمتع آماده مى كردم كه ناگهان چشمم به حرم حق و كعبه و درب خانه افتاد، اشك از چشمانم جارى شد، يادم آمد آن ساعتى كه از تهران قصد حركت داشتم دوستان هريك دست يكى از همسفران را گرفته و به من سفارش مى كردند كه هنگام انجام فرائض و اعمال به فلان دوست كمك كرده و راهنمايى كن. و حال كار به آنجا كشيده كه برادران هم سفر مرا براى طواف كمك مى كنند!

به حمد و ثناى حق مشغول شدم و در حق يك يك آنها دعاى خير كردم و از خدا قبولى اعمالشان را خواستم، پس از دعا و ثنا به يكايك آنها، خود را نيز در رحمت بيكران و خانه امان ديدم، با جرأت هر چه بيشتر در پناه حرمش، به اميد كرمش، به در محترمش فرود آمدم.

نزديك باب السلام مرا به زمين نهادند، به دنبال وسيله اى جهت طواف، هريك به طرفى رفتند، وسيله اى كه مخصوص معلولين بود اجاره كرده و به نيت هفت شوط طوافم دادند و در مقام ابراهيم نماز طواف خواندم و دست خود به طرف خانه دراز كرده و با حالى مضطرب از زبان على عليه السلام با خداى خود چنين گفتم:

خداوندا، به من بازوى توانا دادى تا دست ناتوان بگيرم، و فكر

ص: 121

بيدار بخشيدى، تا مغزهاى خفه و خفته را بيدار سازم. به من عقيده و روشنايى قلب و ثبات قدم بخشيدى و رضا ندادى كه رضاى تو را از دست بگذارم و انحراف را بر استقامت برگزينم، تنها تويى كه مى بخشى، و تنها تويى كه مى بخشايى. اگر دستم نگيرى، فرو خواهم افتاد، و اگر بازم ندارى، به مناهى و معاصى خواهم گراييد، به تو پناه مى برم و به سوى تو باز مى گردم. به تو پناه مى برم تا مبادا در غناى تو به فقر فرو افتم. مبادا در روشنايى، هدايت تو را ضلالت و انحراف گيرم. به تو پناه مى برم از دستى كه ستمكارانه به سوى من پيش آيد، و به تو پناه مى برم، اگر در زندگانى خود شكست بينم. خداوندا، با چه زبان شكر اين نعمت ها بگزارم و هم اكنون به عجز خويش اعتراف دارم و بر آستان بزرگى و عظمت تو سر تسليم به خاك مى نهم.

پس از نماز طواف و مناجات و دعاى خير براى مؤمنين، و شكر ايزد متعال، خود را براى سعى صفا و مروه آماده كردم. باز هم با يك دنيا شرمندگى همراهان آمدند و مرا نزديك باب السلام آوردند.

چهارچرخه مخصوص معلولين اجاره شد و با نيت هفت مرتبه صفا و مروه را سعى كرده و بار هفتم در مروه تقصير نمودم و با دوستان به خانه برگشته و از احرام و لباس احرام خارج شده، و در انتظار روز هشتم و حركت براى عرفات و مشعر و منى ساعت شمارى مى كردم!

ص: 122

ص: 123

عرفات

ص: 124

ص: 125

وقوف در عرفات

عرفات بيابان محدودى است كه در چهار فرسنگى مكه واقع شده است.

بر حجاج لازم است از ظهر تا مغرب روز نهم ذى الحجه در آنجا توقف نمايند.

عرفات ركنى است واجب و وقوف در آن لازم و از ظهر روز نهم ذى الحجه كه همان روز عرفه است، بر حاجيان واجب است كه آن را درك كنند و در آن سرزمين معرفتى كسب نمايند و جبل الرحمه را ديده و بالاى آن كوه با عظمت و رحمت دوستان را يادكنند، وقدم هاى خود را به جاى قدم هاى ابراهيم واسماعيل و هاجر گذارند، و از ابراهيم درس يكتاپرستى و توحيد و از خودگذشتگى،(1)


1- نار نمرودى را خداى بزرگ بر او گلستان كرد: يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ، سوره انبيا، آيه 69

ص: 126

و چشم پوشى(1) از مال، و دل كندن از فرزند و در راه دوست قربان كردن و فرمان خدا را اگرچه در رؤيا ديده، اطاعت كردن را آموزند.

و اين مكتب ارزنده ابراهيم است كه توانايى بر دوش كشيدن اين بار سنگين مسؤوليت را به انسان مى دهد.

عمره تمتع يا زيارت خانه خدا

زيارت خانه خدا سيرى است به سوى كمال توأم با لذائذ و تمتع، و تا انجام و پايان اعمال عمره تمتع زائر خانه، روح را تقويت و جسم را آماده براى انجام اعمال حج، و زيارت صاحب خانه مى نمايد.

ابتداى ورود به حرم در ميقات از خود خارج شو و هر چه در تن و سر دارى بر زمين ريز و با قلبى مملو از شوق و محبت به حريم الهى وارد و خود را در زمره زائران و ميهمانان خدا بين. پس از آن به خانه خدا قدم نهاده و اجازه دخول گرفته و مانند همه به گرد خانه طواف كن و نماز طواف بجاآورده و با نيروى الهى كه در طواف و نماز كسب كرده اى خود را براى سعى بين صفا و مروه آماده ساز و با قلبى مطمئن و قدمى استوار به صحنه تلاش زندگى وارد شو و


1- بخشيدن تمام دارايى و حشم در مقابل شنيدن صداى «سبّوح قدّوس ربّ الملائكة والرّوح»

ص: 127

هفت مرتبه از صفا به مروه و بالعكس سعى نما و پس از اتمام سعى در سر كوه مروه براى اطاعت امر حق تقصير كن و راهى بس سخت و دشوار پيموده، از خود خالى شو و روح ملكوتى را تقويت كرده و نفس سركش را سركوب نما و از دنياى ماده به معنا پناهنده شو، خانه امنى براى خود انتخاب كن و بر ميزبان كريمى وارد شده، و خود را در رحمت حق بنگر و آماده معراج شو و خود را براى زيارت صاحب خانه مهيا كن. اينك از خانه خدا محرم شو و به سوى خداى خانه گام بردار.

حال كه به خانه خدا وارد شدى، ميقاتى بس عظيم در پيش دارى، زيرا آن ميقات زيارت خانه بود و توأم با لذت، اين ميقات ابتداى تلاش و كوشش و كسب معرفت و دريافت شعور و از خودگذشتن و جان بازى و قربان نمودن و خدا را زيارت كردن است و تو اى زائر خانه، و اى زائر خداى خانه، محرم شدى، محرم شدى همراه با خلق خدا، وارد محشر خلق شو، و براى كسب معرفت و شعور و آگاهى از خانه خدا بيرون رو، با خانه خدا وداع كن در حجر اسماعيل دست به دعا بردار و از خدا بخواه معرفتى و شعورى و آگاهى و شناختى براى همه حجاج و زائران خانه خدا.

پس از دعا و وداع با مسجدالحرام، غسل احرام نما و از خانه خدا خارج و به سوى عرفات روان شو، آگاه باش صحراى عرفات و جبل الرحمه كه عمرى در انتظارش بودى همين جاست. كسب معرفت كن، اين مكان مقدس را كوچك مشمار. زيرا خدا فرموده

ص: 128

كه پس از ليلة القدر ماه مبارك رمضان، شبى بالاتر و روزى مهمتر از اين شب و روز در تمام دوران سال وجود ندارد. كوه رحمت براى گناه كاران و صحراى عرفات براى طالبان معرفت و محل استجابت دعا براى شب زنده داران و سرزمين شناخت و آگاهى براى طالبان حقيقت. گوش فرادادم و نواهاى خوش و آه و ناله دردمندان را مى شنيدم و با چشم دل مدد فيض حق و رحمت عام را مى ديدم.

دست هاى گناه كاران به سوى دربار خدا بلند و ناله مستمندان فضاى صحراى عرفات را دگرگون ساخته، مردان قوى و زنان شجاع هريك مانند كسى كه عمرى در انتظار چنين ساعتى روزشمارى مى كردند به خاك افتاده و گونه ها و جبين را به زمين عرفات مى سايند و گروهى به مناجات و دسته اى مشغول و بعضى در رفت و آمد و كمك به خلق خدا روز را به شب و شب را به صبح مى رسانند. هنگامه عجيبى بود، مانند آن را در تمام عمر نديده بودم، گويى محشر خلق است كه به دربار خالق آمده اند، هر چه بگويم كم گفته، و هر چه نويسم كم نوشته ام، نمونه قيامت است، صحراى محشر است، خود را در محشر خلق ديده و دست از جهان كشيده و در دامان رحمتش پناهنده شده، دست دعا به سوى قاضى الحاجات بلند كرده از زبان اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام به مناجات برخاسته و هم صدا با همه خلق، كلمات نهج البلاغه را به زبان جارى كرده و گفتم:

ص: 129

«خداوندا! آنان كه به تو دل داده اند، انيسى مهربان و دوستى روشن مهر و نازنين يافته اند، الهى آنها كه بر تو توكل دارند، بناى اميدشان بر پايه اى متين و محكم استوار است. تويى كه از پيدا و نهان همگان خبر دارى. و آشوب ضمير آشفتگان را هم از آنها آشكارتر مى بينى.

خدايا، آشفتگان تو چون از حوادث گيتى رنجور شوند به تو پناه مى آورند و سختى بار مصائب را با نوازش عشق تو آسان به منزل مى رسانند و مطمئنند كه زمام امور به دست توست و بر كاخ هستى جز تخت سلطنت جاودانت كرسى ديگرى نيست.

الهى، آنان كه از وحشت تنهايى به تنگ آيند با ياد تو سرگرم مى گردند و با دورنماى وصال تو خوشحال و شادمانند، خوشند كه شب هجران به پايان خواهد آمد و طليعه دلنواز وصل آشكار خواهد شد.»

بهترين ساعات عمرم بود، زيرا از زبان حجت خدا در صحراى عرفات با خدا راز و نياز داشتم، خدا را به خودش و حجتش را به محبوبش قسم دادم كه معرفتى و شناختى تا شايد خدا را و حجتش را بشناسم.

آن آسمان فصاحت و بلاغت و باب علم رسول خدا صلى الله عليه و آله- «انا مدينة العلم و على بابها»- فرمود: خدا را به خدا بشناسند و رسول را به رسالتش و صاحبان فرمان را به امر به معروف و

ص: 130

دادگرى و نيكوكارى.

در حديثى از اميرالمؤمنين سؤال شد كه پروردگارت را به چه شناختى؟ فرمود:

به آنچه خودش خود را برايم معرفى كرده.

عرض شد: چگونه خودش را به تو معرفى كرده؟ فرمود:

«هيچ صورتى شبيه او نيست و به حواس درك نشود و به مردم سنجيده نشود، در عين دورى نزديك است و در عين نزديكى دور. با آن كه از رگ گردن به بندگانش نزديك تر است، بندگان در نهايت پستى و او در نهايت علو است. برتر از همه چيز است و گفته نشود چيزى برتر از اوست، جلو همه چيز است و نتوان گفت جلو دارد (پس جلو بودنش به معنى تقدم رتبه و علت بودن اوست نه جلو بودن مكانى) در اشيا داخل است نه مانند داخل بودن چيزى در چيزى (بلكه به معنى احاطه علم و تدبير و فيض به اجزاء ممكنات) از همه چيز خارج است نه مانند چيزى كه از چيزى خارج باشد (بلكه به معنى شباهت نداشتن به هيچ چيز) منزه است آن كه چنين است و جز او چنين نيست و او سرآغاز همه چيز است.»(1)

هر چه انديشيدم همان گونه در صحراى عرفات سرگردان و واله و شيدا بودم چون نه خود را به طريق كمال شناخته و نه خداى


1- كافى، ج 1، ص 115

ص: 131

خود را،(1) از هاديان راه، هدايت خواستم، و از مددكاران، مددخواهى نمودم، راهى نمايان شد و فتح بابى شد.

فتح بن زياد گويد از حضرت ابوالحسن عليه السلام راجع به كمترين حد خداشناسى پرسيدم. فرمود:

«اقرار داشتن به اين كه جز او خدايى نيست و مانندى (در صفات) و نظيرى (در الوهيت) ندارد، و او قديم است و پابرجا. موجود است و گم نشدنى و اين كه چيزى مانندش نيست.»(2)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

همه امر خدا شگفت آور است جز اين كه به مقدارى كه از خود به شما معرفى كرده مسؤولتان دانسته است (كه او را به همان مقدار بشناسيد و فرمان بريد).(3)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«كسى كه خدا را از روى خيال خود بپرستد كافر است. كسى كه تنها نام خدا را بدون صاحب نام پرستد كافر است. كسى كه نام و صاحب نام را با هم پرستد مشرك است، كسى كه صاحب نام را پرستد و يا صفاتى كه خود را به آن ستوده


1- «من عرف نفسه فقد عرف ربه»
2- اصول كافى، ج 1، ص 115
3- اصول كافى، ج 1، ص 116

ص: 132

نام ها را هم بر آن تطبيق كند و دل بدان محكم كند و در نهان و آشكارش به زبان آورد اينها اصحاب حقيقى اميرالمؤمنين مى باشند و يا مؤمنين حقيقى مى باشند.»

به ياد سخن جاودانه امام محمد باقر عليه السلام افتادم كه مى فرمايد:

«ما خداوند رابا اوهام خود مى سنجيم و به او صورت و معنايى شبيه خودمان مى بخشيم و در رديف خودمان در مى آوريم، در حالى كه فكر بشر قدرت و توانايى درك خداوند را آن طور كه بايد و شايد ندارد.»

پس از خطور اين روايات در ذهن، حديث ارزنده امام صادق عليه السلام مرا به خود آورد كه در جواب سفيان ثورى مى فرمايد:

«وقتى نعمت هاى خداوند به تو رو آورد و از الطاف حضرت حق برخوردار شدى، پيشانى خشوع و خضوع به خاك بگذار و در پيشگاه پروردگار شكرگذارى كن تا نعمتت افزون گردد.»

در همان لحظه نعمت هاى بيكرانش در نظرم جلوه گر شد و خود را در همان صحرا ديدم كه هيچ گناه كارى از درگاهش نااميد نشده، و پيشانى به خاك ننهاده و پس از سجده شكر راهى براى نجات به نظرم جلوه گر شد كه آن راه بيچارگان و گناهكارانى است كه از كرده هاى خود نادم و پشيمان هستند.

اضطراب و وحشت سراپاى وجودم را فراگرفت، كلمات

ص: 133

نويدبخش امام صادق عليه السلام مرا بيدار و از اضطراب نجاتم داد. كلمات ارزنده اى را كه به سفيان ثورى مى فرمايد:

«وقتى امر هولناك و ترس آورى به تو روى آورد و دلت غرق اضطراب و نگرانى شد جمله مقدس «لا حول ولا قوة الّا باللَّه العلى العظيم» را مداومت و تكرار كن و خود را بدين وسيله در پناه قدرت لايزال خداوند قرار بده.»

با حالى ناآرام، امر امام برحق را اطاعت كرده و خود را در پناه پروردگار ديده جمله بالا را بر زبان جارى كردم و از پروردگار خود خواستم كه قلب و روح مرا از انوار معرفتش نورانى گرداند، زيرا در عرفات است كه انوار معرفت حق به قلب ها مى تابد.

همان گونه كه صحرايى بى تعين منزل هر حاجى است، روح هم بايد از مسكن بدن بيرون رفته و به فضاى عالم بالا عالم قدس محض متوجه شود كه عرفات حقيقى روح است.

لبيك لبيك هم معنايش همين گفتن و بالا رفتن است.

تا در زمين هستى و به ملكوت اعلا سفر نكرده اى و روح تو در زندان بدن محصور است نيايشگران را گوناگون و مختلف مى بينى.

اما وقتى كه با چشم دل به آنها نگريستى ديگر آن اختلاف و گوناگونى را مشاهده نمى نمايى.

همه در قالب توحيد، همه در هيكل ابراهيم، همه در قواره

ص: 134

اسماعيل، همه در شهر پاكى ها و همه در شهر و ديار آشنا.

اگر چه خواست ها، نيايش ها و دعاها، حاجت ها، تمناها و گرفتارى ها به زبان هاى مختلف و صداهاى ناآشنا.

و اگرچه بدن ها، بلدها و شهرها و كشورها و ديارها و نژادها، از هم جدا و ناشناس و ناشناخته.

اما، دل ها، انديشه ها، افكار همه نزديك و آشنا.

ملجأ و پناهگاه همه يكى، كتاب و رهبر، قبله و دين، هدف و آئين، عمل و روش همه يكى، همان برنامه ابراهيم و اسماعيل و هاجر و همه با هم به ذكر يارب يارب مشغول و به نام خدا و به يارى حق و در پناه اللَّه مراسم بزرگ حج را انجام مى دهند.

آرى جبل الرحمه (كوه رحمت) هر آن انسان آگاه را به رحمت حق نزديك مى كند و خود را در صحراى باعظمت خداپرستان مى بيند. من هم مانند همه اميدواران به او نزديك شدم تا رحمت بى پايانش مرا مانند همه اميدواران اميد دهد. و با چشم دل به صحراى باعظمت و بيابان وسيع رأفت و كوه رحمت نگاه كردم و همه بيابان پرشور عرفات را مملو از توده انسان هاى ضعيف و ناتوان در مقابل خداى قادر منان ديدم و دائماً در حال بالا رفتن ناله و ندبه ها به آسمان و از آسمان ريزش رحمت خداوندى بر ساكنان زمين و عرفات و اشك چشم حجاج وامانده و درمانده و عقب مانده از ماه مبارك رمضان ممزوج با ريزش رحمت حق در جبل الرحمه اميدى تازه و دنيايى نو و زندگى نويدبخش به زائران

ص: 135

خدا و خانه خدا مى بخشيد.

هر چه ندامت و پشيمانى از گناه بيشتر مى شد، به خدا نزديك تر مى شديم. مشتاقان، عاشقان، عارفان، صالحان و بندگان و مصلحان همه و همه در حال مناجات با قاضى الحاجات، و عارفانه به صحراى پربركت و جلال آن بيابان و ساكنان آن روز و شبش مى انديشيدند و عقل حيران، زبان حالش چنين بود:

عقل شد زين عظمت مات كه اندر عرفات محشرى خاسته از توده انسان ديدم

پابرهنه به بيابان وسيع عرفات مردمى بيشتر از ريگ بيابان ديدم

همه را ورد زبان، عذر و مناجات و دعاهمه را ناله به لب، اشك به دامان ديدم

اشك چشم گناه كاران به عظمت و آبروى عرفات افزوده بود و به آن آبرويى تازه مى بخشيد و صحراى بزرگ عرفات را گل باران نموده، مانند شبنم سحرگاهان قطرات اشك، گل ها را آبيارى مى نمود، و در اين گلستان(1) همه به دنبال صاحب زمان و رهبر مجاهدان و پيشواى موحدان و برپاكننده عدل در جهان و منتظر منتظران و طلب كننده خون شهيدان در جستجو و تكاپو بودند.


1- اشكم به ياد روى تو چون ريخت روى گل هم شرح حال من شد و هم آبروى گل

ص: 136

عرفات من

روز هشتم ذى الحجة الحرام به اتفاق همراهان و عزيزان و برادران به عرفات رسيديم. با همان حال زير چادرهاى كاروان قرار گرفتيم. محبت هاى دوستان مرا هر آن اميد تازه اى به زندگى مى بخشيد و با خود مى انديشيدم كه چگونه اين خوبى ها و محبت هاى عزيزان را جبران كنم اما آنها بزرگ تر از آن بودند كه از من انتظار جبران خوبى ها را داشته باشند. به هر حال آن شب باعظمت براى ما گذشت.

پس از صرف شام، خواندن دعاى معروف سفره به من محول شد، آن دعاى هميشگى را خواندم. در حالى كه پاى چپم در داخل گچ و تمام و يا بيشتر بدنم مجروح بود، به ياد همه دوستان شب را به صبح رسانده و فرداى روز نهم از ظهر شرعى نيت وقوف در عرفات كرديم و تا غروب آفتاب در آن محل مانديم. روحانى كاروان با صداى گرم و دلنوازش دعاى عرفه را كه از دو لب مبارك امام حسين عليه السلام در صحراى عرفات جارى شده بود بيان و ترجمه و تفسير كرد. آن روز گذشت و ما نيز براى رفتن به مشعر آماده شديم.

ص: 137

مشعر الحرام

رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطِينِ.

جلب منفعت ها تمام شد و ابتداى دفع ضرر است.

خود را آماده كن سلاح بردار دشمن در پيش است. دشمن آشكار، دشمن انسانيت، دشمن بشريت، دشمن خوبى ها، نيكى ها، برابرى ها، برادرى ها، دشمن مساوات، دشمن عدالت، دشمن صفا و مروت، دشمن دانش و معرفت، دشمن دين و مذهب، دشمن سربلندى و عزت، دشمن فهم و شعور، خلاصه دشمنى كه قسم ياد كرده به هيچ كس رحم نكند، حتى به تو و به من، به آشنا و دوست نزديك و دور، همه را اغوا مى كند، همه را گمراه مى كند، آماده مبارزه است، بلكه در انتظار توست.

آگاه باش، دشمن آشكار است كه حتى در تمام حالات با تو هست، تنهايت نمى گذارد. انتظار مى كشد تا غافلت سازد و ضربه اى بزند، نابودت كند، فقط يك آن يا يك لحظه غافل باشى ضربه خورده اى. آماده باش، با سلاح باش، به او فرصت نده ضربه ات بزند، قبل از او در كمين باش، هر چه زودتر سلاح خود را تهيه كن، مبادا فراموش كنى، هفتاد تير بردار، تمام آن تيرها بايد به هدف بخورد.

ص: 138

دقت كن اگر يكى به هدف نخورد فايده ندارد در تمام عمر فقط همين مكان است كه اجازه دارى سلاح همراه بردارى و با دشمن مبارزه كنى از اين مكان بگذرى اجازه نيست، بايد با دست خالى بجنگى، حق سلاح برداشتن ندارى، مشكل است مبارزه است، براى هميشه مسلح شو، به اسلحه ايمان.

حال كه پروردگارت اجازه داده، فرصت بسيار مناسبى است.

يقين بدان كه چنين روز و ساعتى كمتر به دست مى آيد، شايد هم تا آخر عمر همين يك بار باشد كه مسلح شدى. در تمام حالات به ياد خدا باش، از او مدد بخواه تا يارى ات كند، زيرا شب است و تاريك. جز خدا كسى را ياراى كمك به تو نيست و تو نيز نتوانى كسى را يارى كنى، زيرا نمونه محشر است. هر كس بايد خود را مجهز كند و آماده نبرد باشد، و نيرومند و روئين تن شود. سلاح ديگران به كار تو نيايد، هر كس سلاح خود را بايد از همين مكان تهيه كند. سلاح هر كس مخصوص خود اوست و ديگرى حق استفاده از سلاح غير ندارد، اين يك دستور است. حكم است، بشنو، اطاعت كن، چون و چرا ندارد. به خودت برس و خودت را مسلح كن. دشمن مشترك است اماسلاح فردى است. دشمن همگان يكى است، دفع آن بر همه واجب، همه مسؤولند از او جلوگيرى كنند. با هفتاد تير (سنگ) حمله كن او را از پاى درآور، سنگ ها از همين سرزمين باشند، سلاح اين زمين بيشتر كارگر است. آز را زجر مى دهد، از پاى در مى آورد، نابودش مى سازد، محوش مى كند. تو

ص: 139

نمى دانى، اين يك امر است، عمل نما، انجام بده، گوش كن، فرمان ببر، مطيع باش، بنده باش تا يارى ات كند، حفظت كند، مصونت بدارد، موفقت دارد، پيروزت نمايد، فاتحت كند، نجاتت دهد، امانت دهد. حال از تاريكى شب استفاده كن تا صبح نشده خودت را آماده كن، زره بپوش و سلاح بردار و تا دشمن غافل است، بكوش و از اين سياهى شب بهره گير، به قدر كافى مجهز شو. هر قدر كه دشمن دارى و هر قدر كه بزرگش مى شمارى و هر اندازه كه از او مى هراسى و هر مقدار كه واهمه دارى، مى دانى كه خداى كريم معرفى اش كرده، قرآن مجيد دشمن آشكارش خوانده، و او هم قسم ياد كرده كه تو را به سياه چال پستى جهنم بكشد.

آرى شب مشعر حاجى به هر جا كه بايد برسد رسيده، با چشم خدابين، خانه خدا ديده، صفا و مروه ديده، مقام و زمزم ديده، حرم باصفا ديده، حجر اسماعيل ديده، مستجار و ملتزم ديده، با گوش خود لبيك ها شنيده، با دست و سر و صورت حجرالاسود لمس كرده و با لبان بوسيده و با قلب شهادت داده و با پا طواف خانه كرده، مال داده، هجرت كرده، ميقات ديده، محرم شده، لبيك گفته، محرم شده، بنده شده، آزاد شده، عرفات ديده، معرفت پيدا كرده، منفعت ها ديده، لذت برده، دفع ضرر كرده، سلاح برداشته، دفع دشمن كرده و در مشعر راز و نيازى از زبان مولاى متقيان داشته و اينگونه زمزمه كرده:

ص: 140

«اى انيس شبهاى تيره و تار و اى همدم روزهاى تنهايى و بى قرارى، اى داننده هر چه انديشند و اى خواننده هر چه بنگارند، اى ... اى آن كس كه جنبش فكر را در شيارهاى باريك مغز بنگرى و عواطف مبهم قلب را بر صفحه لوح با نيش قلم بنگارى.

بدين خوشيم كه تو با ما باشى و بدين خوش دليم كه با تو از هر يار و ياور بى نياز خواهيم بود. تا بودنى در جهان بود، تو بودى، كردار تو چنين بود.

تو هميشه از پوزش خواهان همى پذيرفتى و همواره به خواهندگان نعمت و دولت همى بخشيدى، ما از پيشگاه تو طمع نداريم زيرا در برابر ميزان عدالت جز پريشانى و پشيمانى بهره اى نبريم، ولى بخشش و بخشايش، تو را سزاوار باشد كه همى جفا بيند و وفا كند و همى از سستى و نادرستى به بخشش و بخشايش مكافات فرمايد.»

غرق در مناجات بودم كه ديدم همه به فكر دفاع از دشمن خود را مسلح ساخته و در حال آماده شدن رزم هستند، با خود گفتم:

اين دشمن كيست كه هميشه وجود دارد؟ در تمام طول زندگى انسان. مگر نه اين است كه حج رمزى است از زندگى يك مسلمان واقعى؟ پس اين چه شيطانى است كه پيوسته بايد مراقب او بود؟

اين شيطان به صورت هاى مختلف ظاهر مى شود و اين «تو» هستى كه بايد مظاهر او را بشناسى، گاهى اوقات به صورت يك شيطان ضعيف، كه انسان را به سوى پليدى هاى كوچك سوق

ص: 141

مى دهد و گاهى به صورت مهيبى كه همه جامعه را به خطر افكنده است!

اين شيطان، نظام هاى منحط اجتماعى است، نظام طبقاتى است، آن چيزى است كه در آن مستضعفين روى زمين استثمار مى شوند، رنج مى برند و سرانجام نابود مى شوند.

اين شيطان، طاغوت هاى روى زمينند، آنان كه آزادى را از انسان سلب مى كنند و او را در جنگل، همچون حيوانى رها مى نمايد.

سمبل شيطان، سمبل طاغوت در منى است و تو در مشعر بايد خود را آماده مبارزه با او سازى. اين مبارزه بزرگترين «ايمان» را مى خواهد و بزرگترين «ايثار» را، «ايثار» براى اين كه زندگى خود، رفاه خود، آرامش خود، خانواده خود را فداى ديگران كنى. كارى است بس مشكل و اين را بايد در منى تمرين كنى. اما در مشعر قبل از هر چيز خود را آماده كنى، و وارد شدن به چنين پيكارى آمادگى مى خواهد و تمرين. در مشعر قبل از هر چيز بايد بينديشى كه آيا شهامت آن را دارى كه به چنين پيكارى دست بزنى؟ پيكار عليه شيطان ها، پيكار عليه دشمنان انسان و آنان كه از «خداگونه شدن انسان» جلوگيرى مى كنند.

شب مشعر شب معراج، شب عروج، شب اميد و شب جهاد، شب مراد و شب اضطراب، شب سبقت، شب انتخاب، شب احرام و شب اكرام، شب روشن، شب بينش، شب يقين و شب دانش. شب

ص: 142

حيات و شب برات، شب هجرت و شب برائت، شب آغاز و شب انجام، شب وحى، شب پيام، شب كوشش و شب اراده، شب تصميم و شب تسليم، شب آماده و شب پيروزى، شب ثمر و شب حضر، شب غوغا و شب فرياد، شب بيدارى و شب خاموشى، شب عشق و شب قيامت، شب عقل و شب سلامت، شب گفتن و شب شنيدن، شب تابان، شب رخشان، شب آرزو، شب آرمان، شب دل و شب ميزان است.

شبى است كه بايد «انتخاب» كرد، از زمين «پست» خاكى دل بريد و به وسيع ترين پهنه هاى معنويت «عروج» كرد. شب مشعر شبى است كه همراه با «ايمان» الهى «اميد» در قلب انسانى نفوذ مى كند و آنگاه با همان «اميد» و «آرمان» بايد به «جهاد» پرداخت.

شب محشر، شب اكبر، شب وعد، شب وعيد، شب سعد و شب سعيد، شب حل و شب حرم، شب تحيّت، شب سلام، شب امان، و شب زمان، شب خالق و شب مخلوق، شب حلق و شب تقصير، شب ذكر و شب فكر، شب حمد، شب شكر، شب فاتحين و شب وارثين، شب مقصود و شب مطلوب، شب انبياء شب اوصياء، شب عرب و شب عجم، شب جود و شب كرم، شب وتر و شب فرد، شب غالب، شب مغلوب، شب صبر و شب استقامت، شب اسرار، شب احرار، شب ميعاد، شب موعود، شب مسعود و شب مولود، شب مشكور، شب شعور و شب مشعر، شب اول، شب آخر، شب كعبه، شب منى، شب سعى و شب صفا.

ص: 143

شب مشعر براستى شب فاتحين است.

انسان وقتى دروازه هاى «ايمان» را به روى خويش باز كرد، همچون يك فاتح است. يك فاتح كه براى رهايى خلقى، خويش را آماده كرده است.

از عرفات به مشعرالحرام

نزديك غروب آفتاب روز نهم ذى الحجه بود و آفتاب كم كم داشت دست و پاى خود را جمع مى كرد كه ناگهان فرمان حركت از اين سرزمين بركت و رحمت صادر شد، اگرچه مستحب است كه حتى نماز مغرب و عشا را در مشعر بخوانند اما چون ازدحام جمعيت مانع رسيدن به مشعر است از اين جهت بيشتر كاروانيان نماز مغرب و عشا را در عرفات مى خوانند. ما هم پس از نماز حركت كرديم، سيل جمعيت از عرفات به مشعر منظره جالبى داشت. هر دسته و گروهى با علامت مخصوص به خود و يا پرچمى در حركت بودند. حجاج مدينه رفته و مكه ديده، و سعى و صفا و مروه كرده، و عرفات ديده، آماده براى بيابان مشعر شدند. آرى، آرى در مدينه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله درس زندگى، و در خانه خدا غرق در اجتماع، و در عرفات كسب معرفت و بينش و دانش كرده حال به مشعرالحرام وارد مى شوند.

مشعر به انسان ها شعور و آگاهى مى دهد، اما حداقل بايد از

ص: 144

سر شب تا به صبح بيدار و هشيار و آماده بود، مانند سربازانى كه آماده حمله و مجهز به سلاح هستند باشى، هم كسب آگاهى و هم مجهز به سلاح شدن، همان هفتاد سنگ ريزه كه شيطان از آن ترسان و گريزان است، زيرا تنها سنگ ريزه تو نيست بلكه همه واردين به مشعر با تو و تو با همه يك باره مانند سنگ هاى سجيل(1)- كه پروردگار عالميان در سوره فيل به آن اشاره فرموده است- مانند گلوله اى بر سر شيطان، باريدن مى گيرد و او را مانند برگ خورده شده مى گرداند.

فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ.(2)

سنگ ريزه هاى مشعر مانند همان سنگ ريزه هايى بود كه به امر پروردگار بر سر ابرهه و سپاه فيل سوار او باريدن گرفت و همه را مانند برگ خرد شده گردانيد. اين اسلحه براى نابود كردن شيطان است، به دست تيراندازان باايمان و زائران خانه خدا، در زمان معين، همين ايام ذى الحجه، و با همين سنگ ريزه هاى مشعر بر همه واجب شده كه دفع ضرر از خود نمايند و شيطان را ضربه زنند و دشمنى خود را با دشمن آشكارى كه خدا فرموده علنى و ظاهر سازند.

من هم مانند همه در تلاش جمع آورى سنگ ها بودم اما متأسفانه نه قدرت راه رفتن و نه ياراى نشستن داشتم. با همان حال و


1- فيل: 4؛ «تَرْمِيهِمْ بِحِجارَة مِنْ سِجّيلْ»
2- فيل: 5

ص: 145

بدن مجروح و پاى گچ گرفته به سرزمين آگاهى و شعور قدم گذاردم.

كمك دوستان و برادران بسيار مؤثر بود و هر آن روحى و جانى تازه مى بخشيد. از طرفى هم كلمات دُرربار معصومين عليهم السلام كه گاه و بيگاه بر زبان عزيزان و روحانيان جارى مى شد نيرويى تازه به من مى بخشيد.

شب مشعر از نيمه گذشت و مضطرين و مجروحين و معلولين و بيماران را قبل از برآمدن آفتاب روانه مِنى مى كنند. اگرچه دستور است تا وقت نماز صبح و برآمدن آفتاب در زمين مشعر باشند اما اين برنامه بنا به عللى كه خود سرپرست كاروان ها توجيه مى كنند به اين نحو عمل مى شود.

خلاصه نيت وقوف در مشعرالحرام را نمودم و ركن را انجام داده و پس از نيمه شب با عده اى به فرمان سرپرست كاروان ما را به طرف منى حركت دادند.

اين حركت اجبارى دلائلى دارد، ممكن است [معذورين] زير دست و پاى حاجيان از بين بروند و مجروحين و معلولين بايد به حكم اجبار زودتر از موعد مقرّر حركت كنند.

اول آفتاب صبح روز عيد قربان، كاروان عظيم اسلام مسلح و به حال آماده باش و در انتظار فرمان.

سپاه آماده توحيد براى رفتن به سرزمين آرزوها يعنى مِنى آماده شدند و با طلوع آفتاب صبح روز عيد قربان (دهم ذى الحجه) با تيرهاى دشمن برانداز خود يكباره به جمره عقبه يا آخرين پايگاه

ص: 146

شيطان حمله كردند.

سرحد مشعر و منى، مرز آگاهى و وادى عمل است، در وادى محسّر همگان سنگر گرفته، در طلوع فجر مشعر، يك باره سپاه توحيد به امر پروردگار آماده حمله مى شوند، خداپرستان، در زمان معين، ساعت معين، سالى يك بار و يك روز و يك ساعت، خود را براى مبارزه با شيطان آماده مى كنند.

شيطان نيز در انتظار يك يك حجاج ساعت شمارى مى كند و اين حاجيان كه ابتدا براى شناخت دشمن به عرفات رفته و كسب معرفت مى نمايند، سپس به مشعر آمده و با شعور و آگاهى و معرفت وارد اين سرزمين آرزوها مى شوند. زيرا ورود به اين سرزمين قبل از هر چيز آگاهى مى خواهد. هشيار باش، مبادا در غير ساعت معين حمله كنى، تنها ساعت حمله، اول آفتاب است كه شيطان مشغول و غافل است.

آرى ساعت حمله را خدا تعيين كرده، بسيار مناسب است و تمام وسائل حمله و پيروزى براى حاجى باشعور و معرفت آماده است.

ص: 147

مِنى

ص: 148

ص: 149

منى قربانگاه و سرزمين ذبح اسماعيل

منى، روز عمل، روز فدا، روز قربان، روز ذبيح، روز امتحان، روز پيامبر، روز ابراهيم، روز اسماعيل، روز پدر، روز پسر، روز مسلخ، روز نبرد، روز فتح، روز حمله، روز بيدارى، روز ضربه، روز عرفان، روز اسلام، روز پيام، روز دفاع، روز سلامت، روز قيامت، روز يكرنگى، روز برابرى، روز برادرى، روز واحد شدن، روز همدستى، روز مقابله با شيطان، روز آرزو، روز آرمان، روز قربانى، روز انجام، روز پايان، روز دفع ضرر، روز شناخت، روز پيكار، روز سرنوشت، روز جنگ، روز سنگ، روز مبارزه با هواى نفس، با اهريمن، با طاغوت، با نمرود، با فرعون، با شداد، با تثليث، با ديو، با شهوات، با ابليس و با شيطان است.

انسان آگاه هميشه در مِنى است و مِناى مكه تمرين، آمادگى و نمونه اى از ايثار اوست. قربانى كردن همه چيز در راه خدا، در راه هدف، همچنان كه ابراهيم آماده قربانى كردن اسماعيل شد، با طلوع آفتاب، تو نيز مانند نورى كه ظلمت را نابود مى كند طلوع كن، و با

ص: 150

نور الهى ظلمت شب و سياهى شيطان را محو و نابود كن. از اين روشنى و طلوع آفتاب استفاده كن، خدا خواسته كه در اين ساعت با طلوع فجر و نور خورشيد همه ظلمت ها، جهل ها و تاريكى ها را نابود كنى و بر روشنايى بزرگ و آگاهى توحيد و برنامه حج وارد شوى و امت ابراهيم را كه آماده حمله براى شكستن بت هاى زمان مى باشند با خود همراه و هم فكر و هم عقيده بينى. همه را با خود و خود را با همگان بينى و حمله دست جمعى را آغاز كنى.(1) آرى اگر طرح و برنامه ابراهيم بت شكن باشد پيروزى، فاتحى، وحشت نكن، نترس، دشمن از پاى درآمده، تو با كمال سلامت به پايگاه ابراهيم فرود آى و خود را براى امرى مهم آماده كن.

حال كه به سلامت وارد شدى و در جنگ با شيطان در ميدان نبرد عقبه فاتح شدى، سعى كن هميشه آماده باشى، زيرا اين دشمن ضربه خورده و زخمى شده هرگز تو را آزاد نمى گذارد، دائماً در حال حمله و ضربه زدن است. ضربه هاى او مهلك و سريع و كارى است، اين ضربه ها به عقيده، ايمان، اخلاق و حيات صدمه مى زند، و تو را از سير آزادى و انسانى باز مى دارد.

بيدار شدى، و تصميم گرفتى، فاتح شدى، زيرا تصميم و اراده تو را فاتح كرد. عيد بگير، خوشحال باش، جشن بگير، همه را شادباش گوى، اگرچه نبرد شروع نشده تو عيد گرفتى، اگر چه تا سه


1- «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُواجَمِيعاً». نساء: 77

ص: 151

روز بايد در اين ميدان نبرد آماده و در حال جنگ باشى و لباس نبرد در اين سه روز بايد به تنت باشد. هر روز بپاخيز و همگام با امت ابراهيم به پيش رو، و تمام پايگاه هاى دشمن را بكوب و سرنگون كن.

اگرچه هنوز پايگاه هاى دشمن ويران نشده ولى چون تو تصميم قاطع گرفتى كه با اين دشمن بشريت و آزادى مبارزه كنى، تصميم تو همان پيروزى تو است، و پس از فتح و پيروزى بايد عيد گرفت و به همه شادباش گفت و هم فكران و هم گامان خود و ابراهيم را تبريك گفت!

بسيار خوب، عيد گرفتى و تبريك گفتى، برنامه تمام شد؟ خير، بلكه اول كار است، ابتداى فداكارى و گذشت، بايد برنامه ابراهيم را قدم به قدم دنبال كنى. اسماعيلت را بايد همين امروز كه عيد است قربان كنى، تا قربان نكرده اى عيد نيست، وقتى عيد قربان است كه تو هم اسماعيل خودت را به فرمان پروردگار قربان كنى. آن وقت است كه براى تو هم عيد قربان است، مانند ابراهيم، و اين امر است و دستور براى همه حاجيان، همه همراهان و همه هم فكران ابراهيم.

و تو اى همسفر ابراهيم و هم فكر ابراهيم و هم عقيده و هم برنامه ابراهيم، آماده قربان كردن باش، همچنان كه آن سفركرده بيان كرده:

«براى ابراهيم اسماعيل بود، اسماعيل تو شايد «خودت» باشى. شايد «خانواده ات» باشد يا شغلت، ثروتت، حيثيتت،

ص: 152

چه مى دانم؟ براى ابراهيم، پسرش بود، آن هم چنان پسرى، براى چنان پدرى!»

و اكنون كه از دل و جان حاضر شدى عزيزترين چيزهاى خويش را براى رسيدن به هدف قربانى كنى، ابليس در مقابل تو زانو مى زند.

ابليس تا آن هنگام تو را به اسارت گرفته بود كه تو ديوانه وار به ثروت، به مقام، به خانواده، به شهوت وابسته بودى، و اكنون كه همه آنها را به زير پا افكندى، ابليس بيچاره شد، وسوسه هايش تمام گشت.

حال به معناى واقعى «بنده» خدا گشتى و از بندگى ابليسان و طاغوتان رها گشتى و اين «اوج» آزادى است.

اكنون در مسلخ هستى، تو كه حاضر شدى «اسماعيلت» را فدا كنى، و از آن آزمايش سخت و مهيب پيروز بيرون آمدى، به جاى اسماعيل، گوسفندى را قربانى كن.

تو كه اراده كردى كه از همه چيز خود بگذرى تا رسالت جهانى پيامبران به تحقق برسد، در واقع با اراده خود «پيروزى» را به دست آوردى!

اكنون عيد بگير و همه انديشه هاى غلط، همه آن بينش هاى پوچ را پس از «قربانى» از خود دور ساز.

اكنون «حلق و تقصير كن»

ص: 153

با تراشيدن موى سر (حلق) و گرفتن ناخن (تقصير) نمايشى از ريختن كثافات باطنى و ظاهرى را نشان بده.

اما پرتاب تير و حمله به پايگاه شيطان هنوز ادامه دارد. روز دهم با هفت سنگ «جمره عقبه» را تيرباران كردى اما روز يازدهم بايد به هر سه پايگاه دشمن «جمره اولى، وسطى، عقبه» حمله برى و به هريك هفت تير «سنگ ريزه» بزنى و روز دوازدهم نيز بيست و يك سنگ ديگر بر هر سه پايگاه شياطين بزن تا با انجام اعمال خويش شيطان را از خود رانده و به زانو درآورده باشى.

تو اكنون قدر خود بدان زيرا كه يك انسان كاملى و براى طواف و نماز مجدد و سعى صفا و مروه و طواف نساء و نماز طواف نساء آماده شو. خود را به خانه خدا رسان و با افكندن خويش به دامان رحمت خدا اعمال حج را به «پايان» رسان و با بازگو كردن منشور چهارده گانه اسلام از زبان رسول خدا منى را ترك نما.

مناى من

شب از نيمه گذشته بود كه از مشعرالحرام ما را حركت دادند، همراه من عده زيادى حاجيه خانم بودند كه به دستور سرپرست كاروان به طرف مِنى حركت كرديم. نزديك اذان صبح جلوى «جمره عقبه» ماشين توقف كرد و دستور پياده شدن داده شد.

ص: 154

همه پياده شدند مرا هم پياده كردند، نام محل «شارع القريش» بود، كنار سنگ ها گوشه اى تقريباً خلوت مرا خوابانده و اثاث همراهان را اطراف من چيدند. همراهان به اتفاق سرپرست كاروان به جمره عقبه رفتند تا هفت سنگ ريزه را با نيت زده و به منى برگردند. ساعتى نگذشته بود كه برگشتند و به طرف منى حركت كردند، با رفتن همراهان، من كنار خيابان قريش با اثاثيه تنها ماندم.

نزديك صبح بود كه تيمم كرده و نماز صبح را خواندم و در انتظار ورود همراهان بودم، همچنان تا ساعت تقريباً سه بعدازظهر انتظار كشيدم ولى خبرى از هيچ يك از آنها نشد. يك باره چشمم به سرپرست كاروان افتاد كه با حال خسته و ناراحت و عصبانى رسيده و فوراً با كمك شرطه اى كه وسط خيابان مشغول انجام وظيفه بود ماشين وانت گرفته تا من و اثاثيه را به چادر كاروان در مِنى ببرند. اما متأسفانه خيابان منى يك طرفه بود و اجازه ندادند تا به مِنى برويم، [قرار شد] به مكه برگشته و از طريق عرفات و مشعر به منى برويم، همين كار هم شد اما به گفته سرپرست كاروان هر هفتاد نفر همراهان كاروان ما جهت بردن من به چادر منى به جمره آمده بودند و هيچ يك موفق نشده بودند مرا پيدا كنند. خلاصه از طريق مكه به عرفات و مشعر رفتيم تا خود را به دوستان در مِنى ملحق سازيم.

نزديك مِنى ناگهان آتش سوزى عجيب شروع شد و تمام وسائط نقليه را مجدّداً به مكه برگرداندند. ما هم برگشته و به مكه آمديم، دو ساعت به غروب آفتاب بود كه در بيابان مكه و عرفات نماز ظهر و

ص: 155

عصر را خواندم و با زحمت زياد همراه سرپرست كاروان دوباره به طرف منى حركت كرديم و ساعت حدود هشت و يا نه بعدازظهر بود كه در يكى از خيابان هاى منى مرا پياده كرده و در كنار خيابان قرار دادند و در آن هنگام خبر سوختن چادرها رسيد و حاجيان، دوستان و هم سفران خود را جستجو مى كردند. هيچ كس به فكر ديگرى نبود، بلكه به فكر نجات خود، و يا دنبال گمشده خويش مى گشت.

روز عيد قربان گذشت و شب رسيد. شب هم سپرى شد، و من كنار خيابان منى همچنان مجروح و خاك آلود نشسته بودم.

صبح روز يازدهم براى اداى فريضه از خواب بيدار شده، تيمم كردم و نماز صبح را خواندم. كم كم جمعيت گروه گروه و دسته دسته براى انجام اعمال حج به جمره و مسلخ راهى شدند، هر دسته و گروهى كه سر راه مرا مى ديد با چشم حسرت نگاه كرده و مى گذشتند. گاهى هم از يك گروه يك يا دو نفر پهلوى من نشسته و احوال پرسى مى كردند و با گفتن الهى شكر والحمد للَّه، برمى خاستند و به دنبال كار خود مى رفتند.

از كاروان و سرپرست و حاجيان همراه ما هيچ خبرى نبود.

ظهر روز يازدهم شد و كاروان ها براى حاجيان غذا آماده كرده بودند. ناگهان آشنايى كه قبلًا مرا در تهران ديده بود با ظرف غذا بالاى سر من آمد و اصرار ورزيد كه غذا بخور. ولى من با اين كه گرسنه بودم نخوردم، نه به خاطر اين كه دوست نداشتم، بلكه با پاى

ص: 156

شكسته و تن مجروح و بى ياور و همراه، هر آن ممكن بود كه احتياج به قضاى حاجت پيدا كنم و من كه توانايى برخاستن را نداشتم، به همين علت از خوردن و آشاميدن امساك مى كردم.

امروز روز يازدهم ذى الحجه است. من از ظهر روز نهم در عرفات كه مقدار كمى غذا خورده ام تا اين لحظه كه ساعت تقريباً يك بعدازظهر روز يازدهم است از خوردن امساك كرده و حتى المقدور غذا نخورده ام.

[اين نكته] قابل ذكر است كه اگر هم غذا مى خواستم بخورم اين چند روز به علت آتش سوزى و از بين رفتن تمام وسائل كاروان ها غذائى وجود نداشت كه حاجيان ميل كنند چه رسد به من كه در آن حال نه كاروانى داشتم و نه كسى از من باخبر بود.

هم سفران و برادران مهربان حج من همه فكر مى كردند كه من در تصادف كه نمردم حتماً در آتش سوزى منى سوختم و يا از گرسنگى، تشنگى و يا آفتاب و گرماى منى كه روز دهم از صبح و روز يازدهم تا عصر در زير آفتاب بودم حتماً جان خود را از دست دادم، لذا هر يك در هر جا كه بودند برايم مجلس عزا و فاتحه گرفته و طلب مغفرت مى نمودند.

ضمناً بايد بگويم كه اين آتش سوزى آن قدر مهيب و عظيم بود كه بعدازظهر روز دهم تا غروب آفتاب بيش از صدها چادر و اثاثيه كاروان ها سوخت.

اثاثيه كاروان ها كه طعمه حريق شده بود، عبارت بودند از:

ص: 157

دوشك ها و بالش هاى ابرى، پتو، كپسول گاز و اجاق آن، لوازم دستى حاجيان، حوله احرام، لباس و ساير مايحتاج و حتى وجوه نقدى همه و همه طعمه حريق ناگهانى منى شد.

هر كاروان بيش از چند كپسول جهت آبدارخانه و آشپزخانه داشتند، با منفجر شدن كپسول ها ناگاه محشرى بپا مى شد. هر كه در نزديكى محل انفجار بود، احتمال اصابت قطعات كپسول به او مى رفت كه در نتيجه يا ناقص مى شد و يا جان خود را از دست مى داد.

در اين آتش سوزى، فرزندانى شاهد سوختن پدر و مادر خود بودند و كارى نتوانستند بكنند، و همچنين پدران و مادران شاهد سوختن فرزند و يا فرزندزادگان خود بودند و جز فرار از آتش و تماشا، كارى از دست آنها ساخته نبود، گاهى زن شاهد سوختن شوهر و گاهى شوهر شاهد سوختن زن بود، گاهى هم دوست و آشنا شاهد جان دادن دوست و آشناى خود در آتش بود.

هنگامه عظيمى بود، نمونه محشر، هر كه فقط به فكر خود و نجات خود بود، در اينجا آيات سوره عبس مرا به ياد قيامت انداخت كه پروردگار عالم مى فرمايد:

فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ، يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ، وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ، وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ، لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ.(1)


1- سوره عبس آيات 33 الى 37

ص: 158

«پس چون فرياد گوش خراش در رسد، روزى كه آدمى از برادرش، و از مادرش و پدرش و از همسرش و پسرانش مى گريزد، در آن روز، هر كسى از آنان را كارى است كه او را به خود مشغول مى دارد.»

آفتاب منى همچنان سوزان مى تابيد و من هم كنار خيابان منى تنها با خداى خود مشغول راز و نياز بودم، گاهى عابرين به تصور اين كه من فقير و يا ابن السبيل هستم براى رضاى خدا با حالى آشفته و پريشان چند ريال سعودى با نيت پاك و خلوص در دست من قرار مى دادند، ولى وقتى من از گرفتن خوددارى مى كردم، آنها براى شفاى من دعاى خير كرده وسلامتى مرا از خداى متعال مى خواستند.

عصر روز يازدهم ذى الحجه بود كه يكى از دوستان عزيز من را به يكى از چادرهاى نزديك برده و مقدارى شربت و خاكشير آماده نمود و من با نوشيدن آن ها جانى تازه گرفتم.

نزديك غروب آفتاب يازدهم ذى الحجه مدير كاروان براى بردن من آمد. او هنوز از سوختن چادرها وحشت زده بود مخصوصاً اين كه هنوز عده اى از افراد كاروان پيدا نشده بودند. اما نگرانى او بيش از همه براى لوازمى از كاروان بود كه در چادرها مانده و ذوب شده بودند.

تأسف و تأثر عميق من از آن آتش سوزى مهيب قابل ذكر نيست. هر لحظه كه خبر گم شدن و يا سوختن تعداد بيشترى از

ص: 159

برادران مسلمان مى آمد، قلب من فرو مى ريخت و دردهاى خود را فراموش مى كردم. بعداً فهميدم كه از كاروان ما كسى ناپديد نشده و يا نسوخته بود ولى همه از سوختن برادران و خواهران مسلمان از سرزمين ها و كاروان هاى ديگر اندوهگين بوديم.

در ساك دستى من كه در چادر مانده و سوخته بود دفترچه يادداشت هايم بود كه معمولًا خلاصه اى از مطالعات خويش را در آن يادداشت مى كردم و سوختن آن كه نتيجه و چكيده سال ها مطالعاتم بود و مى خواستم از آنها در نوشته هاى خود استفاده كنم، سخت مرا ناراحت ساخته بود.

به هر حال راه مِنى تا مكه را در كاميون طى كرده و ساعتى بعد به هتل محل اقامت خود رسيديم.

استقبال دوستان و برادران و محبت هاى بى شائبه آنان اين بار نيز موجب شرمندگى من شد. مخصوصاً اين كه گوسفندى را نيز كشته و با صلوات هاى پى درپى اظهار شادى و سپاس گذارى از رحمت خداوندى مى كردند.

همراهان پس از چند ساعت استراحت در مكه به منى مراجعت كرده و شب دوازدهم و سيزدهم را در منى بيتوته كردند.

سفر پرحادثه و هيجان من نيز كم كم پايان پذيرفت من همچون كوهنوردى بودم كه از سنگ ها و صخره هاى سخت بالا رفته و اكنون به قله پيروزى نزديك مى شدم. در چند روزى كه من در مكه بودم و ساير برادران عضو كاروان بار ديگر به منى باز گشته بودند،

ص: 160

دائم از خود پرسيدم آيا آن سنگ هاى سخت هوس و آن آرزوهاى فانى را زير پا گذاشته و به تجديد ساختمان معنوى و روحى در خود نائل گشته ام يا نه؟

اين پرسش را معمولا هر حاجى پس از انجام مراسم از خود مى كند. پاسخ وجدان آگاه هر حاجى به اين پرسش به نسبت ميزان آگاهى، معلومات، احساس مسؤوليت ها، و شناخت او متفاوت است.

تصميم گيرى يك حاجى كه در روستايى كوچك به بقالى مشغول است با مردى كه در شهر زندگى مى كند و در سايه مطالعات ممتد، حوادث جهانى را به خوبى مى شناسد تفاوت دارد.

بسيارند حجاجى كه به راستى پس از سفر حج تصميم به پاكى و تزكيه روح مى گيرند و سعى دارند كه از آن پس در زندگى خويش از پليدى، دروغ، تهمت و غيبت دست بردارند و چنين نيز مى كنند. اما به تدريج فساد جامعه كه چون شبكه اى او را در ميان گرفته اند بار ديگر وى را به فساد مى آلايد.

اين يك قانون ترديدناپذير است كه شرايط و اوضاع اجتماعى و چگونگى روابط مردم اجتماع چون رودى خروشان جريان دارد و افراد جامعه هر قدر كه مقاوم و ثابت قدم باشند، به درون اين رود خروشان كشانده مى شوند.

انسان هاى بزرگ آنهايى هستند كه تصميم مى گيرند جريان رود را بر حسب ايده ها و آرمان هاى خويش تغيير دهند و رودخانه

ص: 161

را از طغيان باز دارند.

انسان هاى ضعيف با بينش هاى حقير تصور مى كنند كه تنها با چند صباحى غيبت نكردن و تهمت نزدن، بدون دست زدن به نظام اجتماعى مى توانند شاخه هاى يك جامعه توحيدى را بارور سازند و آدميان را به سعادت و خوشبختى اسلامى برسانند، در حالى كه مسلمان آگاه تنها به مسؤوليت ها و مشكلات خانواده و روستاى خود نمى انديشد، بلكه او به تضادها، تبعيض ها و بى عدالتى هايى مى انديشد كه در جهان ما به صورت ناهنجار و تحمل ناپذيرى وجود دارد.

مسلمان آگاه به فاصله عظيم فقر و ثروت در جهان امروز مى نگرد و از اين كه 63% درآمد جهان را فقط 15% مردم جهان مى بلعند سخت متأسف است، مسلمان آگاه از اين كه در آمريكا براى هر ششصد نفر يك پزشك و در كشورهاى عقب نگاه داشته شده همچون اتيوپى براى هر 210000 نفر يك پزشك وجود دارد متأسف است.

مسلمان آگاه به خوبى مى داند كه اين نابرابرى ها بزرگترين فاجعه انسانى قرن ما است كه تكامل انسان را متوقف مى كند.

انسان مسلمان در سفر حج هنگامى كه همه انسان ها را در لباس يك رنگ احرام و بدون پوشش هاى اشرافى كه نشانه اختلاف طبقاتى است مشاهده مى كند، به عظمت برنامه حج و نقش آن در سازندگى انسان ها پى مى برد.

ص: 162

كدام انسان مسلمانى است كه لذت برابرى حج را بچشد و در آرزوى برابرى واقعى همه انسان ها در صحنه زندگى آدميان نباشد؟

انسان مسلمان آگاه پس از سفر حج، بارى از مسؤوليت هاى اجتماعى بر دوش خويش احساس مى كند. وى در آن سفر روحانى درك كرده است كه تبعيضات نژادى، اختلافات طبقاتى، نابرابرى هاى اجتماعى، همه و همه سنت هايى است كه مانع تكامل انسان است.

انسان آگاه مسلمان پس از بازگشت از سفر حج از دردها و مصائب بشرى كه همه و همه از «جهل» ناشى مى شود، رنج مى برد و براى تحقق بخشيدن عدالت اجتماعى اسلامى، پرچم رهايى انسان را بر دوش مى گيرد.

اين پرچم درفش «لا اللَّه الّا اللَّه» است كه چهارده قرن پيش مسلمانان صدر اسلام آن را بر دوش گرفته و قهرمانانه پيش رفتند تا جوامع انسانى را از چنگال ظلم و ستم رهايى بخشند.

هنگامى كه پس از اعمال حج در مكه بودم پيوسته به اين مى انديشيدم كه من تا چه حد به درك پيام هاى حج موفق شده ام.

گاهى اوقات از اين كه نتوانسته بودم آن چنان كه بايد به اسرار و فلسفه اعمال حج پى ببرم خود را سرزنش و ملامت مى كردم.

ساعت ها و دقايق به سرعت مى گذشت و من همچنان تنها و تنها در اتاق بودم. دوستان و همراهان يكى پس از ديگرى در رفت وآمد بودند و احتياجات مرا برآورده و به دنبال اعمال

ص: 163

خود مانند طواف، عمره مفرده، نماز و ساير واجبات و يا مستحبات بودند.

فراموش نمى كنم كه شب هاى آخر سفر مكه بود. در اتاق خود بسترى بودم، همسفران هر يك براى احوال پرسى مى آمدند و گاهى هم مدت ها مرا مشمول محبت هاى خود قرار داده و برنامه هاى ارزنده سفر الهى حج را يكى پس از ديگرى شرح مى دادند. تا اين كه سؤال شد كه در اين سفر كدام عمل بهتر و بالاتر است، همان گونه كه از استادان خود شنيده بودم، بازگو كرده و گفتم كه در مسجدالحرام عملى بافضيلت تر از طواف و در مسجدالنبى صلى الله عليه و آله بالاتر از نماز ذكر نشده(1) و در مستحبات «عمره مفرده» بسيار سفارش شده كه اگر در سفر حج قصورى و كوتاهى شده عمره بجاآوريد تا جبران كوتاهى شود.

همان شب هم سفران تصميم گرفتند كه تا در مكه هستند اين عمل بزرگ الهى يعنى «عمره مفرده» را ترك نكنند، من هنوز در حال احرام بودم، هم سفران تصميم گرفتند تا مرا براى خارج كردن از احرام به مسجدالحرام ببرند.

ابتدا غسل طواف كرده و با كمك همراهان با همان وسيله اى كه معلولين و بيماران را طواف مى دهند مرا هم طواف دادند و بعد از طواف و نماز طواف سعى بين صفا و مروه را با چهار چرخه


1- البته برآوردن حاجات برادران مؤمن از همه آنها بالاتر است

ص: 164

مخصوص به پايان رسانده و پس از تقصير و طواف نساء و نماز طواف نساء از احرام خارج شده و به منزل بازگشتيم.

روزهجدهم ماه ذى الحجه «عيدغدير خم» بود كه همه همراهان اعمال خود را انجام داده و براى بازگشت به ايران آماده مى شدند.

وسيله نقليه پس از ساعتى ما را به جده آورد و شب را در جده مانده، صبح زود هواپيماى ما از جده به سوى تهران حركت كرد.

ساعت هشت صبح روز هجدهم ذى الحجه(1) وارد فرودگاه تهران شديم تلفنى به منزل اطلاع داده شد، بلافاصله چند نفر از برادران به پيشواز آمده و مرا هم به وسيله آمبولانس تا بيرون محوطه فرودگاه آوردند.

استقبال كنندگان آمبولانس را متوقف ساختند و سپس با وسيله شخصى به منزل آمديم.

در بين راه من به اين مى انديشيدم كه پس از تصادف امكان اين كه بتوانم بار ديگر صحراى عرفات و مشعر را ببينم بسيار كم بود، و من تنها آرزويم و درخواستم از خدا اين بود كه فقط يك بار ديگر صحراى عرفات و مشعر را ببينم.

شگفت اين كه خداوند آن چنان كه در متن سفرنامه خوانديد چنين خواست كه من با پاى شكسته و مجروح به جاى يك بار كه


1- در رابطه با رؤيت هلال، معمولًا افق ايران با افق حجاز كشور سعودى يك روز فرق دارد

ص: 165

درخواست كرده بودم چهار بار صحراى عرفات و مشعر را ببينم و الطاف خداوندى آن چنان شامل حالم بود كه از آن خطر بزرگ به سلامت جستم و اكنون كه آخرين سطور كتاب حج را به پايان مى رسانم از خود مى پرسم:

من تا چه حد به درك پيام هاى حج نائل شدم؟

در شناخت اعمال حج تا چه اندازه فضل فروشى، غرور بى جا و انديشه هاى خودستايانه جلوى بينش مرا گرفت و از تكامل روحى ام جلوگيرى كرد؟

و پس از سفر حج، تا چه حد در راه از بين بردن آلام و رنج هاى بشرى، كمك به محرومان و انسان هاى تحت ستم تلاش كرده ام؟

تا چه حد توانستم براى انسان هاى جاهل و ناآگاه مشعلى باشم؟ و به آنها آگاهى اسلامى بدهم؟

تا چه حد توانستم سنگى را از مسير تكامل اجتماع بردارم، و تا چه اندازه از حج درس گرفتم؟

و از اين كه نتوانستم هنوز وظيفه خود را به عنوان يك مسلمان حج رفته و عرفات و مشعر و منى را ديده و برنامه اش را به پايان رسانيده و مدينه و بقيع و كربلا رفته و از شهيدان زنده تاريخ درس زندگى آموخته انجام دهم، احساس كوچكى و شرمندگى مى نمايم.

ص: 166

سخنى از امام صادق (ع) درباره حج

سخنى از امام صادق عليه السلام درباره حج

امام صادق عليه السلام فرمود:

«همين كه اراده حج نمودى خانه دل را از هر فكر و خيال و غل و غشى خالى نما و براى خدا خالص گردان و كارها و امور خود را به خدا واگذار، و در حركات و سكنات خويش به او توكل كن و به قضا و قدر و خواست الهى تسليم شو و دنيا و راحتى دنيا و اهل آن را رها ساز، و حقوق مردم را كه در نزد تو است ادا كن و به توشه و مركب و رفيق خود اعتماد نكن، و به قوت و جوانى و مال و ثروت خويش مغرور مباش و به آنها تكيه نكن، زيرا خوف آن مى رود كه اينها دشمن و وبال انسانى گردند.»

تا آنجا كه مى فرمايد:

«پس مهيا شو مانند مهيا شدن كسى كه اميد بازگشت ندارد و با رفقايت نيكى كن و اوقات نماز را رعايت نما و دستورات و سنن رسول خدا صلى الله عليه و آله را به كاربند و آنچه كه از آداب و رسوم بر تو لازم است انجام ده، و حلم و صبر و شكر و مهربانى و سخاوت را در

ص: 167

همه جا و پى درپى شعار خود گردان و با آب توبه خالص كه زايل كننده گناهان است غسل كن و لباس راستى و صدق و صفا و فروتنى و خشوع را در بر كن و آنچه تو را از ياد خدا و اطاعت او باز مى دارد بر خود حرام كن، اجابتى خالصانه و صادقانه و پاك و بى آلايش از روى صفاى باطن و تنها براى خدا، در حالى كه به دست آويز محكم دست زده باشى، و با قلبت با فرشته هاى اطراف عرش الهى طواف كن، همان گونه كه با مسلمين در اطراف كعبه معظمه طواف مى كنى، هروله كن، يعنى از قواى نفس گريزان باش، و از حول و قوه خود بيزارى جوى، و با خارج شدن به سوى منى از غفلت و لغزش ها به در آى و هرگز آرزوى چيزى كه حلال نيست و يا تو لياقت آن را ندارى منما، و در عرفات به گناهان و خطاهاى خود اقرار و اعتراف كن و عهد خود را نزد خداوند تجديد كن و بدو تقرب جوى، و در مزدلفه به عنايت او متشبّث شده، از گناهان دورى كن و چون بر كوه صفا و مروه بالا روى روح خود را به ملأ اعلا ارتقا ده و گردن هوا و طمع را در هنگام ذبح جدا كن و در رمى جمرات شهوات و اخلاق پست را از خود دور ساز و در وقت تحليق عيوب ظاهرى و باطنى خود را پاك كن و در ورود به حرم امن خدا، حفظ و متابعت از فرامين او را درخواست كن، و در هنگام ورود به بيت، احترام صاحب خانه و جلالت او را از خاطر مبر.

حجرالاسود را استلام كن و خشنودى به قسمت خداوندى را

ص: 168

اقرار و اعتراف بنما و در برابر نيروى او خضوع و خشوع كن و غير او را براى آخرين بار وداع كن و هنگامى كه بر كوه صفا وقوف پيدا مى كنى روح و سيرت را براى ملاقات رحمت او آماده كن و در مروه خود را با كمال طهارت از خيانت نفسانى در مرئى و منظر حق تعالى قرار ده و به شرايط حج استقامت بورز و به عهد خود براى هميشه برقرار باش.»(1)


1- نقل از مستدرك، ج 2، ص 187؛ و مصباح الشريعه

ص: 169

سخنى درباره شيخ شلتوت

كمتر كسى است كه با نام شيخ شلتوت شيخ جامع الازهر به عنوان يك دانشمند بزرگ اسلامى آشنا نباشد. نام اين عالم بزرگ وقتى در محيطهاى ما بيشتر انتشار يافت كه آوازه اقدامات برجسته او در راه رفع سوء تفاهم هايى كه راجع به جمعيت شيعه در ميان ساير فرق اسلامى وجود داشت در همه جا پيچيد.

آرى شلتوت آن چنان فكر وسيع و نظر بلند و انصاف و شجاعتى داشت كه در آن فتواى تاريخى خود تصريح كرد كه:

«يجوز التعبد بمذهب الاماميه».

«پيروى و تبعيت از مذهب شيعه اماميه در مسائل اسلامى جايز است.»

و از عكس العمل اين فتوا در ميان متعصبين اهل تسنن كه بر اثر تبليغات مسموم بيگانگان و ايادى آنها هنوز نسبت به شيعه با نظر بغض و كينه و تنفر مى نگرند، نهراسيد.

ص: 170

او به اين قناعت نكرد و با گام هاى استوار خود در راه تقريب مذاهب اسلامى و ايجاد تفاهم هر چه بيشتر ميان مسلمانان و فشرده ساختن صفوف آنها پيش رفت.

او نه تنها رئيس دانشگاه الازهر- كه از قديمى ترين دانشگاه هاى اسلامى است- بود بلكه به عنوان زعيم و رهبر فكرى يك فرقه بزرگ اسلامى، رسالت تاريخى خود را در اين لحظات حساس از زمان انجام داد تا اين كه در روز 25 رجب (مطابق 21 آذر 42) دار فانى را بدرود گفت و با احترام و عظمت هر چه بيشتر به خاك سپرده شد و در مراسم تشييع جنازه او بيش از هشتاد هزار نفر شركت داشتند. او امتيازات علمى و روحى فراوانى داشت. نويسنده توانايى بود، متفكر عميقى به شمار مى رفت، تحت تأثير تعصبات خشك و افراطى واقع نمى شد و از حملات متعصبين واهمه نداشت، و از همه مهم تر اين كه روح زمان را به خوبى دريافته بود. او مى دانست اگر امروز ملت هاى مسلمان در برابر يكديگر صف آرايى كنند و يا به ديده نفرت و دشمنى به هم بنگرند، در برابر دشمنان آگاهى كه براى آنها دندان تيز كرده اند شكست خواهند خورد و موجوديت اسلام و قرآن بكلى به خطر خواهد افتاد. او مى دانست كه اين همه تبليغات زهرآگينى كه عليه جمعيت شيعه در ميان ساير فرق اسلامى شده علاوه بر اين كه دروغ و تهمت و افتراست برخلاف مصالح اسلام و مسلمانان دنيا نيز هست.

لذا مردانه قيام كرد و براى روشن ساختن افكار مسلمانان نسبت

ص: 171

به اين موضوع حياتى اقدامات وسيع و مؤثرى به انجام رسانيد. وى علاوه بر تأليفات سودمند خود مقدمه مفصل و جالبى بر تفسير معروف شيعه «مجمع البيان» نگاشته و منصفانه در اين باره قضاوت نمود. مرحوم آيةاللَّه العظمى بروجردى مناسبات حسنه اى با اين مرد دانشمند منصف و خدمتگزار عالم اسلام داشت و به طرق مختلف با او در ارتباط بود.

اميد است اساتيد بزرگ دانشگاه الازهر بالاخص جانشين آن دانشمند بزرگ برنامه هاى وسيع و عالى وى را تعقيب نمايند و نقشه هاى دشمنان اسلام را نقش بر آب كنند و بدانند كه تاريخ اسلام هرگز نام پرافتخار اين مرد بزرگ و كسانى كه هدف هاى عالى او را تعقيب مى كنند، فراموش نخواهد كرد.

ص: 172

ص: 173

مكمّل اعمال حج

ص: 174

ص: 175

واقعيات و اسرار حج

واقعيات و اسرار حج را

از امام سجاد عليه السلام فراگيريد

هنگامى كه امام سجّاد عليه السلام از مسافرت حج بازگشت شبلى به ديدار و ملاقاتش آمد، حضرت به او فرمود: آيا حج بجا آوردى؟

عرض كرد: آرى اى پسر رسول خدا.(1) پس آن حضرت فرمود: آيا در ميقات توقف كردى و از پوشاك و لباس هاى دوخته برهنه گشتى و غسل نمودى؟

گفت: آرى.

فرمود: هنگامى كه در ميقات توقف كردى آيا قصد كردى كه پيراهن نافرمانى و معصيت را از تن بيرون و پوشاك فرمانبردارى و طاعت را پوشيده باشى؟

گفت: نه.


1- شبلى نيز در همان سال حج به جا آورده بود

ص: 176

فرمود: هنگامى كه از لباس هاى دوخته برهنه شدى آيا قصد كردى كه از ريا و دوروئى و درآمدن از شبهات برهنه شوى؟

گفت: نه.

فرمود: هنگامى كه غسل كردى آيا قصد نمودى كه از لغزش ها و گناهان غسل نموده باشى؟

گفت: نه.

فرمود: به ميقات نرفته اى و از پوشاك دوخته برهنه نشده اى و غسل انجام نداده اى.

فرمود: آيا خود را پاكيزه نمودى و احرام بستى و براى حج نيت نمودى؟

گفت: آرى.

فرمود: هنگامى كه خود را پاكيزه نمودى و احرام بستى و نيت حج كردى آيا قصد نمودى كه با توبه اى كه خالص براى خداوند متعال است خود را پاكيزه نموده باشى؟

گفت: نه.

فرمود: هنگامى كه احرام بستى آيا قصد نمودى كه هر چيز حرامى را كه خداوند متعال تحريم فرموده بر خود حرام نمائى؟

گفت: نه.

فرمود: هنگامى كه نيت حج نمودى آيا قصد كردى كه هر گرهى را كه براى غير خداوند است گشوده باشى؟

گفت: نه.

ص: 177

فرمود: پاكيزه نگشته اى و احرام نبسته اى و براى حج نيت نكرده اى.

فرمود: آيا به ميقات در آمدى و دو ركعت نماز احرام گذاشتى و تلبيه گفتى؟

گفت: آرى.

فرمود: هنگامى كه داخل ميقات شدى آيا قصد كردى كه به نيت زيارت باشى؟ عرض كرد: نه.

فرمود: هنگامى كه دو ركعت نماز بجا آوردى آيا قصد كردى كه به وسيله نماز كه بهترين اعمال و بزرگترين حسنات بندگان است به خداوند نزديك شوى؟ عرض كرد: نه.

فرمود: هنگام تلبيه و لبيك گفتن آيا قصد كردى كه براى خداوند سبحان سخن گوئى به هر طاعتى و زبان خود را از هر نافرمانى بازدارى؟

گفت: نه.

فرمود: به ميقات درنيامده و نماز نخوانده و تلبيه نگفته اى.

پس فرمود: آيا به حرم داخل شدى و كعبه را ديدى و نماز گذاشتى؟

گفت: آرى.

فرمود: هنگامى كه به حرم داخل شدى آيا قصد كردى كه غيبت هر مسلمانى را بر خود حرام نمائى؟

عرض كرد: نه.

ص: 178

فرمود: هنگامى كه به مكه رسيدى به دلت نيت كردى كه خداوند متعال را قصد كرده اى؟

عرض كرد: نه.

فرمود: به حرم داخل نشده اى و كعبه را نديده اى و نماز نخوانده اى.

پس فرمود: آيا خانه را طواف نمودى و اركان آن را دست ماليدى و سعى ميان صفا و مروه را انجام دادى؟

گفت: آرى.

فرمود: زمانى كه سعى نمودى آيا قصد كردى كه تو گريزان به سوى خداوند هستى و آيا ذات مقدس علام الغيوب آن قصد را از تو دانست؟

عرض كرد: نه.

فرمود: به خانه طواف نكرده اى و اركان را مس ننموده اى و سعى بجا نياورده اى.

فرمود: آيا به سوى حجر الاسود دست بردى و با آن مصافحه نمودى و آيا در مقام ابراهيم عليه السلام درنگ كردى و در آنجا دو ركعت نماز گزاردى؟

گفت: آرى.

حضرت فريادى بر آورد كه نزديك بود روح مقدسش دنيا را مفارقت كند، سپس آه بسيارى كشيد و فرمود: كسى كه با حجرالاسود مصافحه نمايد مانند آن است كه با خداوند تعالى

ص: 179

مصافحه نموده.

اى بيچاره نظر كن مبادا اجر عملى را كه حرمتش بسيار عظيم است ضايع سازى و مصافحه را به مخالفت و سرپيچى و ارتكاب محرمات مانند گنهكاران تبديل كنى.

پس فرمود: هنگامى كه نزد مقام ابراهيم عليه السلام درنگ نمودى و ايستادى آيا قصد كردى كه براى هر فرمانبردارى آماده و ايستاده اى و از هر نافرمانى كناره گرفته و بازمانده باشى؟

گفت: نه.

فرمود: هنگامى كه در آن مقام دو ركعت نماز خواندى آيا قصد كردى كه به پيروى از نماز حضرت ابراهيم عليه السلام نماز بخوانى و با نماز خود دماغ شيطان را به خاك بمالى؟

گفت: نه.

فرمود: با حجرالاسود مصافحه نكرده اى و نزد مقام نه ايستاده اى و دو ركعت نماز را بجا نياورده اى.

فرمود: آيا بر چاه زمزم رو آوردى و از آب آن آشاميدى؟

گفت: آرى.

فرمود: آيا قصد كردى كه به فرمانبردارى روى آورده و چشم از نافرمانى پوشيده باشى؟

گفت: نه.

فرمود: بر آن روى نياورده اى و از آن آب نياشاميده اى.

فرمود: آيا ميان صفاو مروه سعى كردى و راه رفتى و در ميان

ص: 180

آن دو موضع رفت و آمد نمودى؟

گفت: آرى.

فرمود: آيا قصد كردى كه ميان اميد و ترس هستى؟

عرض كرد: نه.

فرمود: سعى نكرده اى و ميان صفا و مروه رفت و آمد ننموده اى.

فرمود: آيا به سوى منى رفتى؟

گفت: آرى.

فرمود: آيا قصد نمودى كه همانا مردم را از زبان و دل و دستت در امان دارى؟ گفت: نه.

فرمود: به منى نرفته اى.

فرمود: آيا وقوف در عرفات را بجا آوردى و به كوه رحمت برآمدى و بالا رفتى و بيابان نمره را شناختى و خداوند سبحان را نزد نشانه ها و سنگ ريزه ها خواندى؟

گفت: آرى.

فرمود: آيا هنگام وقوف در عرفات نسبت به معرفت خداوند متعال و آگاه بودن حضرتش بر همه علوم و معارف شناخت پيدا كردى؛ و توجه داشتى، و آيا بر اينكه نامه اعمالت در نزد او حاضر است و به رازهاى درونى و قلبت آگاه، آشنا شدى؟

گفت: نه.

فرمود: آيا هنگام بر آمدنت به كوه رحمت در انديشه آن

ص: 181

بودى كه خداوند سبحان هر مومن و مومنه اى را مشمول رحمت مى سازد و هر مرد و زن مسلمان را سرپرستى و يارى مى فرمايد؟

گفت: نه.

فرمود: نزد نمره قصد كردى كه فرمان ندهى مگر هنگامى كه فرمان پذير باشى و باز ندارى مگر اينكه خودت باز ايستاده باشى؟

گفت: نه.

فرمود: هنگامى كه نزد عَلَم (نشانه) و نزد نمرات(1) ايستادى، آيا قصد كردى كه آنها بر طاعات تو گواهند و با سائر فرشتگان آنها را به فرمان پروردگار آسمان ها براى تو نگهدارنده هستند؟

گفت: نه.

فرمود: در عرفات درنگ ننموده و به كوه رحمت بر نيامده و نمره را نشناخته و خداوند متعال را نخوانده اى و در درگاه حضرتش دعا ننموده اى و در نزد نمرات و نشانه ها درنگ نكرده اى.

فرمود: آيا ميان دو نشانه كه (فاصل بين زمين عرفات و زمين مزدلفه است) گذشتى و آيا پيش از گذشتن از آنجا دو ركعت نماز بجا آوردى و آيا مزدلفه رفتى و آيا سنگ ريزه در آنجا برداشتى و آيا به مشعر الحرام رفتى؟

گفت: آرى.


1- نمرات، نشانه هاى زمين حرم، بر كوهى كه واقع است دست راست كسى كه از تنگه اى كه نامش مأزمين است به عرفات مى رود

ص: 182

فرمود: هنگامى كه دو ركعت نماز گذاشتى آيا قصد كردى كه آن نماز سپاسگزارى در شب دهم ذى الحجه است كه هر سختى را نابود مى كند و هر آسانى را فراهم مى نمايد؟

گفت: نه.

فرمود: هنگامى كه از ميان دو نشانه (حد فاصل) گذشتى و به راست و چپ منحرف نشدى آيا قصد كردى كه از دين حق به راست و چپ، به قلب و زبان و ديگر جوارح و اعضايت عدول نكنى؟

گفت: نه.

فرمود: هنگامى كه به مزدلفه رفتى و سنگ ريزه ها را از آنجا برداشتى آيا قصد كردى كه هر نافرمانى و جهالتى را از خود دور و هر دانش و عمل خيرى را بر خود استوار دارى؟

گفت: نه.

فرمود: به عَلَمين گذر نكرده اى و دو ركعت نماز نخوانده اى و به مزدلفه نرفته اى، و سنگ ريزه ها را برنداشته اى، و به مشعرالحرام راه نيافته اى.

فرمود به او: آيا به منى رسيدى و سنگ ريزه افكندى و سرت را تراشيدى و قربانى خود راذبح كردى و در مسجد خيف نماز گزاردى و آيا به مكه بازگشتى و آخرين طواف خود را كه (طواف وداع) است بجا آوردى؟

گفت: آرى.

ص: 183

فرمود: هنگامى كه به منى رسيدى و سنگ ريزه ها را افكندى آيا قصد كردى كه به مقصود و خواسته ات رسيده اى و همانا پروردگار تو هر نياز و حاجتى را كه دارى براى تو برآورده است؟

گفت: نه.

فرمود: هنگامى كه سنگ ريزه ها را افكندى آيا قصد كردى كه دشمنت ابليس را سنگ افكنده اى و با به پايان رساندن حج گرانبهايت او را نافرمانى كرده اى؟

گفت: نه.

فرمود: هنگامى كه سرت را تراشيدى قصد كردى كه همانا از آلودگى ها و بدى عاقبت فرزندان آدمى پاك و پاكيزه شده اى و از گناهان بيرون رفته اى چنانكه مادرت تو را زائيده بود؟

گفت: نه.

فرمود: هنگامى كه در مسجد خيف نماز گزاردى آيا قصد كردى كه جز از خداوند عزيز و جليل و گناه خود ترسى نداشته و جز به رحمت و مهربانى خداوند تعالى اميدوار نباشى؟

گفت: نه.

فرمود: هنگامى كه قربانى كردى آيا قصد كردى كه به آنچه تمسك جستى از حقيقت پرهيزگارى گلوى طمع را بريده باشى و آيا قصد كردى كه سنت ابراهيم عليه السلام را در تصميم به ذبح فرزند و ميوه جگر و ريحانه قلبش پيروى كرده باشى؟ چه اين سنّت اوست براى كسى كه بعد از او تقرب به خداوند متعال را خواسته باشد؟

ص: 184

گفت: نه.

فرمود: هنگامى كه به مكه بازگشتى و طواف وداع را انجام دادى آيا قصد كردى كه همانا با رحمت خداوند تعالى روانه گشته و كوچ نمائى و به طاعت او باز گرديده و به دوستى او چنگ زده و واجبات او را انجام داده و به سوى حضرتش نزديكى جسته باشى؟

گفت: نه.

حضرت امام زين العابدين عليه السلام به او فرمود: به منى نرسيده اى و سنگ ريزه را نيفكنده اى و سرت را نتراشيده اى و اعمالت را انجام نداده اى و در مسجد خيف نماز نگزارده اى و طواف افاضه را بجاى نياورده اى و به خداوند متعال نزديك نشده اى و تقرب پيدا نكرده اى، پس دوباره براى حج باز گرد كه همانا حج به جا نياورده اى.

پس شبلى بر آنچه از حجش كه از دست داده و ضايع كرده بود شروع به گريه نمود و پيوسته مشغول ياد گرفتن شد تا آنكه سال آينده با معرفت و يقين حج را به جا آورد.(1)


1- مستدرك الوسائل، ج 2، ص 186

ص: 185

ص: 186

اعمال حجّ تمتّع

حج تمتع دو بخش است:

1- عمره تمتّع: احرام- طواف- نماز طواف- سعى صفا و مروه- تقصير.

2- حج تمتع: احرام- وقوف در عرفات- وقوف در مشعرالحرام- بيتوته شب هاى 11 و 12 ذى حجه در منى- رمى جمره عقبه در روزدهم- قربانى- تقصير- طواف حج تمتّع- نماز طواف حج تمتّع- سعى صفا و مروه- طواف نساء- نماز طواف نساء- رمى جمرات سه گانه در روزهاى 11 و 12 ذى حجّه.

اعمال عمره مفرده

عمره مفرده: احرام- طواف- نماز طواف- سعى صفا و مروه- تقصير- طواف نساء- نماز طواف نساء.

تصوير مقابل

ص: 187

ص: 188

منشور چهارده گانه اسلام

مواد منشور امنيت جهان بشرى كه رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در مسجدالحرام و صحراى عرفات و منى و مسجد خيف اعلام نمود:

ماده 1- حرمت خونريزى و بردن مال ديگران.

هيچ كس حق ندارد كسى را بكشد يا اموال كسى را به دزدى و غارت گرى ببرد. هيچ كس حق ندارد كم فروشى كند و فسادى برپانمايد. همه بايد در حفظ و اداء امانت ديگران كوشا باشند.

ماده 2- تساوى حقوق اجتماعى

تمام مردم از لحاظ حقوق اجتماعى از نظر اسلام برابرند. زيرا همه از آدم و حوا هستند. عرب بر عجم مزيتى ندارد و عجم نيز

ص: 189

داراى برترى بر عرب نيست مگر به ملاك تقوا و فضيلت.

ماده 3- الغاء افتخارات خانوادگى.

حسب و نسب از نظر اسلام ارزشى ندارد و بستگى با فاميل ها و خاندان ها موجب افتخار نيست. بلكه كارهاى نيك خود افراد، آنان را سربلند مى سازد.

ماده 4- منع انتقام جويى از خون هاى گذشته.

جنگ ها و خون ريزى هايى كه قبل از ظهور اسلام واقع شده، به حكم اسلام، تعطيل است و بايد به دست فراموشى سپرده شود و كسى حق ندارد درباره خون هاى زمان جاهليت، اقدام به خون خواهى و انتقام نمايد.

ماده 5- منع رباخوارى.

رباخوارى به هر صورت و به هر شكل، چون موجب تزلزل وضع اقتصادى و مالى خانواده ها است، ممنوع است.

ماده 6- قانون آتش بس.

ص: 190

جنگ ها و زد و خوردها در چهار ماه حرام (رجب، ذى القعده، ذى الحجه و محرم) ممنوع است و همه بايد قانون آتش بس را در اين ماه ها رعايت نموده، اسلحه را زمين بگذارند تا عقلا و رهبران بتوانند نقشه صلح دائم را توأم با مصالح اجتماعى عملى سازند.

ماده 7- حفظ حقوق زنان.(1)

دان جامعه بايد در حفظ و اداى حقوق زنان كه از طرف اسلام دقيقاً تشريح شده است كوشش نمايند.

ماده 8- حفظ حقوق بردگان.

دارندگان و صاحبان برده بايد نهايت عدل و انصاف را درباره آنها رعايت كنند. از آنچه خود مى پوشند به آنان بپوشانند.

ماده 9- برادرى مسلمانان.

هر مسلمانى با مسلمان ديگر از هر نژادى كه باشند برادرند.

هيچ مسلمانى حق ندارد ديگرى را گول بزند يا به او خيانت كند يا زبان به غيبت گويى او باز نمايد، هيچ مسلمانى نمى تواند خون


1- يوسف رضايى با مقدمه استاد سيد غلامرضا سعيدى، حج رضايى، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، پاييز 1385.

ص: 191

مسلمان ديگرى را بريزد يا مال او را بدون رضايت او ببرد.

ماده 10- آمادگى در برابر شيطان.

با ظهور اسلام شيطان اميدى به بت پرستى شما ندارد و از اين كه بنده او شويد نااميد شده است ولى در كارها و اعمال شما ممكن است رخنه كند و به كارهاى ناروايتان وادار سازد. در برابر او آماده باشيد و از او غافل نشويد.

ماده 11- جلوگيرى از تعرض و تجاوز.

كسى كه بى گناهى را به جاى قاتل بكشد يا بى گناهى را به جاى مجرم حد جارى كند يا نسبت به نيكى ديگران ناسپاسى كند، از مرز اسلام خارج شده و در صف بزرگ ترين دشمنان خدا خواهد بود.

ماده 12- حفظ پرچم اسلام.

من وظيفه داشتم مردم را به يگانگى خدا و پيامبرى دعوت كنم و آنان كه راه خداپرستى را در پيش گرفته اند، مال و جانشان در پناه اسلام محفوظ است.

ص: 192

ماده 13- عدم تبعيت از بيگانگان

پس از مرگ و وفات من از بيگانگان پيروى نكنيد و از اسلام روگردان نشويد. جانشينان من قرآن و اهل بيت منند.

ماده 14- مسؤوليت همگانى.

كليه شما مسلمانان در برابر امر پروردگار مسؤوليت مشترك داريد. همان طورى كه گفته هاى مرا مى شنويد به ديگران ابلاغ كنيد.(1)

پي نوشتها

[1] ( 1). ابراهيم: 37

[2] ( 1). وسائل الشيعه، ج 8، ص 9

[3] ( 1). سزاوار است آن قسمت را با دقت و توجه بيشترى مطالعه فرماييد

[4] ( 1). آل عمران: 98

[5] ( 1).« اسپرانتو» زبان بين المللى است كه در سال 1887 دكتر زامينوف آن را اختراع كرد

[6] ( 1). حج: 37

[7] ( 1). انعام: 161

[8] ( 2). شورى: 13

[9] ( 1). در( وجود افعال) رسول خدا سرمشق خوبى براى شماست

[10] ( 2). تفسير الميزان، ج 2، ص 122

[11] ( 1). گفتار ما، شماره يك، كنگره عظيم اسلامى، ص 193، پاورقى 2

[12] ( 2). اصلاح از نظر گلادستون ها و ديد سياستمداران خارجى كه فقط دنيا را با چشم و ديد ضعيف استعمارى خود مى بينند

[13] ( 1). نهج البلاغه،« الحج تقوية للدين»

[14] ( 2). احتجاج طبرسى، ص 131:« والحج تشييداً للدين والعدل تنسيقا للقلوب. وطاعتنا نظاماً للملة، وامامتنا امانا من الفرقة، والجهاد عزاً للاسلام. الى آخر خطبه كه مى فرمايد: والصبر معونة على استيجاب الاجر والامر بالمعروف مصلحة للعامة»

[15] ( 1). خطبه حضرت فاطمه زهرا عليها السلام در مسجدالنبى صلى الله عليه و آله

[16] ( 2). امام صادق عليه السلام مى فرمايد:« لا يزال الدين قائماً ما قامت الكعبة»( كافى، ج 4، ص 271)

[17] ( 3). حضرت امام صادق عليه السلام فرمايد:« ان للَّه حرمات ثلاثاً ليس مثلهن شى ء كتابه وهو نوره وحكمته وبيته الذى جعل للناس قبلة لا يقبل اللَّه من احد توجهاً الى غيره وعترة نبيكم محمد صلى الله عليه و آله»


1- يوسف رضايى با مقدمه استاد سيد غلامرضا سعيدى، حج رضايى، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، پاييز 1385.

ص: 193

[18] ( 1). حضرت على عليه السلام در خطبه اول نهج البلاغه مى فرمايد:« جعله سبحانه وتعالى للاسلام عَلَما»

[19] ( 1). نهج البلاغه، خطبه 109:« وَحَجُّ الْبَيْتِ وَ اعْتِمَارُهُ فَإِنَّهُمَا يَنْفِيَانِ الْفَقْرَ وَيَرْحَضَانِ الذَّنْبَ»

[20] ( 1). مؤمنون: 27

[21] ( 2). علائم طاغوت در سوره هاى: شعرا، آيه 22 و عنكبوت، آيه 37 و مؤمن آيه 29، و زخرف، آيه 54 و 51 و قصص، آيه 38 و 4 و طه، آيه 63 و 71 و غافر، آيه 26.( جمعاً ده آيه)

[22] ( 1). مساحت كل شبه جزيره كه شامل كشورهاى عربستان سعودى، يمن، عمان و شيخ نشين هاست 000، 730، 2 كيلومتر مربع است

[23] ( 1). بر اساس نتايج سرشمارى سال 2004 ميلادى

[24] ( 1). جغرافياى جمعيت و كشورهاى در حال توسعه، ص 132

[25] ( 2). بر اساس نتايج سرشمارى سال 2004 ميلادى

[26] ( 1). بر اساس نتايج سرشمارى سال 2004 ميلادى

[27] ( 1). كامل، ابن اثير، ج 1، ص 125

[28] ( 2). بديهى است اين آمار مربوط به زمان تأليف كتاب- يعنى حدود سال 1354 شمسى است

[29] ( 3). وهم اكنون چندميليون

[30] ( 1). دائرة المعارف قرن بيستم، ج 7، ص 372

[31] ( 1). موسوعة العتبات المقدسه، ص 234.

ص: 194

« هم اكنون پرده در خود مكه و در كارخانه اى كه مخصوص اين كار احداث شده توليد و بافته مى شود.»

[32] ( 2). اركان كعبه عبارتند از: 1- ركن شرقى( اسود) عراقى 2- ركن شمالى شامى 3- ركن غربى شمالى 4- ركن جنوبى يمانى است

[33] ( 1). احكام حج و اسرار آن، 82، 98

[34] ( 1). سيره ابن هشام، ج 4، ص 49

[35] ( 1). موسوعة العتبات المقدسه، ص 14

[36] ( 2). البدايه والنهايه، ج 2، ص 185

[37] ( 1). اين بخش از مجله مكتب اسلام، شماره 1 سال 15 نقل شد

[38] ( 1). منافقون: 9

[39] ( 1). خودسازى، صفحه 61

[40] ( 1). نهج البلاغه

[41] ( 1). نهج البلاغه، خطبه 239 و ..

[42] ( 1). امام صادق فرمود:« لا خَيْرَ فِيمَنْ لا يَتَفَقَّهُ مِنْ أَصْحَابِنَا يَا بَشِيرُ إِنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ إِذَا لَمْ يَسْتَغْنِ بِفِقْهِهِ احْتَاجَ إِلَيْهِمْ فَإِذَا احْتَاجَ إِلَيْهِمْ أَدْخَلُوهُ فِي بَابِ ضَلالَتِهِمْ وَ هُوَ لا يَعْلَمُ.» وسائل الشيعة، ج 21 ص 477. كافى ج 1، ص 40

[43] ( 1). كافى، ج 1، ص 30

[44] ( 2). كافى، ج 1، ص 36

[45] ( 3).« العامل على غير بصيرة كالسائر على غير الطريق لا يزيده سرعة السير إلّابُعداً». كافى، ج 1، ص 43.

« لا يقبل اللَّه عملًا إلّابمعرفة ولا معرفة إلّابعمل، فمن عرف دلته المعرفة على المعل ومن لم يعمل فلا معرفة له. ألا إنّ الإيمان بعضه من بعض». كافى، ج 1، ص 44

[46] ( 1). كافى، ج 1 ص 40

[47] ( 2). زمر: 52

ص: 195

[48] ( 1). نهج البلاغه، حكمت 417

[49] ( 1)

\s\iُ. مصاحب گفت با آن يار دلسوز\z وفا دارى از آن كودك بياموز\z كه چون مادر به كينش درستيزد\z همان در دامن مادر گريزد\z\E\E

[50] ( 1). القلم: 4

[51] ( 1). بحار الانوار، ج 67، ص 372

[52] ( 1). مواقيت پنج گانه عبارتند از:

1- ميقات اهل مدينه: مسجد باعظمت شجره.

2- ميقات اهل شام: مسجد جحفه.

3- ميقات اهل طائف: قرن المنازل.

4- ميقات اهل يمن: يلملم.

5- ميقات اهل نجد و عراق: وادى العقيق

[53] ( 1). ق: 16

[54] ( 1). يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا.( نبأ: 38)

[55] ( 2). فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ* فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ.( حجر: 28 و 29)

[56] ( 3). مؤمنون: 14

[57] ( 4). بحارالأنوار، ج 74، ص 215

[58] ( 5). اسراء: 70

[59] ( 6). فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً.( آل عمران: 97)

[60] ( 1). وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا اْلأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها.( نحل: 91)

[61] ( 2). يس: 59

ص: 196

[62] ( 1). بقره: 156

[63] ( 1). بحارالأنوار، ج 32، ص 354

[64] ( 1). نيت احرام حج يا عمره تمتع و يا عمره مفرده و حج قران و حج افراد جهت خود و يا به نيابت ديگرى، واجب و يا مستحب به هر وجه از وجوه كه وظيفه دارى نيت كن. نيت احرام عمره تمتع: محرم مى شوم جهت انجام فرائض دينى عمره تمتع از حَجة الاسلام قربة الى اللَّه

[65] ( 1). كه عبارتند از: 1- شكار كردن 2- بوسيدن و نگاه شهوانى به زنان حتى به همسر. 3- عقد و شاهد شدن بر آن 4- استمناء 5- بوئيدن 6- پوشيدن لباس دوخته 7- سرمه كشيدن 8- نگاه در آينه 9- پوشيدن روى پا 10- دروغ و فحش و فخر كردن 11- قسم خوردن 12- آزار رساندن حيوانات 13- انگشتر زينتى به دست كردن 14- زر و زيور براى زنان 15- ماليدن روغن به بدن 16- كندن مو از بدن 17- سر زير آب بردن و پوشاندن 18- رو گرفتن زنان 19- زير سايه در حال حركت 20- خون از بدن خارج نمودن 21- كندن گياه از حرم 22- ناخن گرفتن 23- دندان كشيدن 24- حمل اسلحه

[66] ( 1).« خلقتُ الأشياء لأجلك، وخلقت لأجلى». حديث نبوى

[67] ( 1). إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ.( بقره: 2)

[68] ( 2). براى درك هر چه بيشتر از مفهوم( تقوى) در قرآن كريم مراجعه كنيد به سوره هاى آل عمران 148 و 120 و نحل- 138 و طلاق 2 و 3 و احزاب 69 و مائده 26 و يونس 63 و زمر 60 و ..

[69] ( 1). اسرى: 15

[70] ( 2). لباس احرام عبارت است از دو تكه پارچه كه يكى بر دوش و ديگرى بر كمر بسته مى شود

[71] يوسف رضايى با مقدمه استاد سيد غلامرضا سعيدى، حج (رضايى)، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، پاييز 1385.

[72] ( 1)

\s\iُ. قطره چون متصل شود در يَم\z تو دگر قطره اش مخوان، درياست\z\E\E

[73] ( 2)

ص: 197

\s\iُ. غرض ز انجمن و اجتماع، جمع قواست\z چرا كه قطره چو شد متصل به هم، درياست\z ز قطره هيچ نبايد ولى چو دريا گشت\z محيط گردد و از وى نهنگ خواست\z ز فردفرد، محال است كارهاى بزرگ\z ولى ز جمع توان خواست هر چه خواست\z\E\E

[74] ( 1). نحل: 120

[75] ( 1). آدم و حوا،( يا أيُّهَا النَّاسُ، انَّ رَبَّكُمْ واحِدٌ، وَانَّ آباءَكُمْ واحِدٌ كُلُّكُمْ لِآدَم وَآدَمُ مِنْ تُرابٍ).( بحارالانوار، ج 73 ص 348)

[76] ( 2). مؤمنون: 14

[77] ( 1). امام على عليه السلام مى فرمايد: دين اسلام سهل است و ممتنع، سهل است از حيث راه، و ممتنع است از حيث راه رو

[78] ( 2). الْمُجاهِدُ مَنْ جاهَدَ نَفْسَهُ؛ مجاهد كسى است كه با هواى نفس مجاهده كند

[79] ( 1). غافر: 60

[80] ( 2). همان

[81] ( 1). فتواى شيخ شلتوت مفتى اعظم و فقيه و رئيس دانشگاه الازهر مصر بدون ترديد يكى از مهم ترين فتواهاى بزرگ تاريخ اسلام است. وى در فتواى خويش نوشت كه اسلام بر هيچ يك از پيروان خود واجب ننموده كه از مذهب خاصى پيروى كنند. ما مى گوييم هر مسلمانى حق دارد در ابتدا از هر مذهبى كه طبق مدارك صحيح نقل شده و احكام آن را در كتب مخصوصى تدوين كرده اند پيروى كند.

مذهب جعفرى، مشهور به مذهب شيعه اماميه از جمله مذاهبى است كه مانند ساير مذاهب اهل سنت شرعاً مى توان از آن تقليد كرد.( رجوع كنيد به مجله« رسالة الاسلام، سال 11، شماره 3)

[82] ( 1). انسان در سفر حج متوجه همكارى، تعاون، دلسوزى و محبت بى شائبه مسلمانان مى شود و به مفهوم واقعى كلمه« ايثار» پى مى برد و با خود مى انديشد كه اگر اين روح ايثار، تعاون و همكارى در اجتماع در مسير صحيح و خدايى به كار افتد چه نتايج شگفتى را موجب مى گردد؟ و بايد هميشه چنين باشد

[83] ( 1). نار نمرودى را خداى بزرگ بر او گلستان كرد: يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ، سوره انبيا، آيه 69

[84] ( 1). بخشيدن تمام دارايى و حشم در مقابل شنيدن صداى« سبّوح قدّوس ربّ الملائكة والرّوح»

[85] ( 1). كافى، ج 1، ص 115

ص: 198

[86] ( 1).« من عرف نفسه فقد عرف ربه»

[87] ( 2). اصول كافى، ج 1، ص 115

[88] ( 3). اصول كافى، ج 1، ص 116

[89] ( 1)

\s\iُ. اشكم به ياد روى تو چون ريخت روى گل\z هم شرح حال من شد و هم آبروى گل\z\E\E

[90] ( 1). فيل: 4؛« تَرْمِيهِمْ بِحِجارَة مِنْ سِجّيلْ»

[91] ( 2). فيل: 5

[92] ( 1).« يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُواجَمِيعاً».( نساء: 77)

[93] ( 1). سوره عبس آيات 33 الى 37

[94] ( 1). البته برآوردن حاجات برادران مؤمن از همه آنها بالاتر است

[95] ( 1). در رابطه با رؤيت هلال، معمولًا افق ايران با افق حجاز( كشور سعودى) يك روز فرق دارد

[96] ( 1). نقل از مستدرك، ج 2، ص 187؛ و مصباح الشريعه

[97] ( 1). شبلى نيز در همان سال حج به جا آورده بود

[98] ( 1). نمرات، نشانه هاى زمين حرم، بر كوهى كه واقع است دست راست كسى كه از تنگه اى كه نامش مأزمين است به عرفات مى رود

[99] ( 1). مستدرك الوسائل، ج 2، ص 186

[100] يوسف رضايى با مقدمه استاد سيد غلامرضا سعيدى، حج (رضايى)، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، پاييز 1385.

[101] يوسف رضايى با مقدمه استاد سيد غلامرضا سعيدى، حج (رضايى)، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، پاييز 1385.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109